تعداد بحث های ایجاد شده: 192 امتیاز بحث های ایجاد شده: 0
زن و شوهري در طول 60 سال زندگي مشترک، همه چيز را به طور مساوي بين خود تقسيم کرده بودند. در طول اين ساليان طولاني آنها راجع به همه چيز با هم صحبت مي کردند و هيچ چيز را از هم پنهان نمي کردند. تنها چيزي که مانند راز مانده بود، جعبه کفش بالاي کمد بود که پيرزن از شوهرش خواسته بود هيچگاه راجع به آن سوال نکند و تا دم مرگ داخل آن را نبيند. روزي حال پيرزن بد شد و مشخص شد که نفس هاي آخر عمرش است. پيرمرد از او اجازه گرفت و در جعبه کفش را گشود. از چيزي که در داخل آن ديد شگفت زده شد! دو عروسک و شصت هزار دلار پول نقد! با تعجب راجع به عروسک ها و پول ها از همسرش پرسيد. پيرزن لبخندي زد و گفت: 60 سال پيش وقتي با تو ازدواج مي کردم، مادرم نصيحتم کرد و گفت: خويشتندار باش و هرگاه شوهرت تو را عصباني کرد چيزي نگو و فقط يک عروسک درست کن! پيرمرد لبخندي زد و گفت: خوشحالم که در طول اين 60 سال زندگي مشترک تو فقط دو عروسک درست کرده اي! پيرزن خنده تلخي کرد و گفت: هيچ مي داني اين پول ها از کجا آمده است؟ پيرمرد کنجکاوانه جواب داد: نه نمي دانم. از کجا؟ پيرزن نگاهش را به چشمان پيرمرد دوخت و گفت: از فروش عروسک هايي که طي اين مدت درست کرده ام!!!
خوش به حال شوهرش. حالا آخر عمري چه حالي مي کنه با پولا