در آن کار هم اختياري ندارم
من آنم که جز عشق کاري ندارم
به اين اعتبار اعتباري ندارم
ندارم به جز عاشقي اعتباري
به جز چشم شب زنده داري ندارم
ربوده است خوابم مهي کز خيالش
نگاري که بياو قراري ندارم
قرار وفا کرده با من نگاري
غمي دارم و غمگساري ندارم
دلي دارم و دورم از دل نوازي
که از گريه پرخون کناري ندارم
ندارم خيال ميان تو هرگز
جز آن کار ز باد کاري ندارم
به عشق تو اقرار تا کردم اي بت
خوشم کز سگ يار باري ندارم
به دل گرچه صد بار دارم ز ياران
که در آمدن اختياري ندارم
براند ز کوي خودش گر بداند
به غير از گدائي شعاري ندارم
خوشم کز وفا بر در خوب رويان
شعار من اين است و عاري ندارم