احسان مقدم


تعداد بحث های ایجاد شده: 21
امتیاز بحث های ایجاد شده: 42

تعداد بازدید: 423
امتیاز بحث: 1

بز شما چيست؟
1389/05/10

روزگاري مريد ومرشدي خردمند در سفر بودند.
در يکي از سفر هايشان در بياباني گم شدند وتا آمدند راهي پيدا کنند شب فرا رسيد.
نا گهان از دور نوري ديدند وبا شتاب سمت آن رفتند.
ديدند زني در چادر محقري با چند فرزند خود زندگي مي کند.
آن ها آن شب را مهمان او شدند.
واو نيز از شير تنها بزي که داشت به آن ها داد تا گرسنگي راه بدر کنند.

روز بعد مريد و مرشد از زن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند.
در مسير، مريد همواره در فکرآن زن بود و اين که چگونه فقط با يک بز زندگي مي گذرانند و اي کاش قادر بودند به آن زن کمک مي کردند،تا اين که به مرشد خود قضيه را گفت.
مرشد فرزانه پس از اندکي تامل پاسخ داد:"اگر واقعا مي خواهي به آن ها کمک کني برگرد و بزشان را بکش!".
مريد ابتدا بسيار متعجب شد ولي از آن جا که به مرشد خود ايمان داشت چيزي نگفت وبرگشت و شبانه بز را در تاريکي کشت واز آن جا دور شد.

سال هاي سال گذشت و مريد همواره در اين فکر بود که بر سر آن زن و بجه هايش چه آمد.
روزي از روزها مريد ومرشد قصه ما وارد شهري زيبا شدند که از نظر تجاري نگين آن منطقه بود.
سراغ تاجر بزرگ شهر را گرفتند و مردم آن ها را به قصري در داخل شهر راهنمايي کردند.
صاحب قصر زني بود با لباس هاي بسيار مجلل و خدم و حشم فراوان که طبق عادتش به گرمي از مسافرين استقبال و پذيرايي کرد، و دستور داد به آن ها لباس جديد داده و اسباب راحتي و استراحت فراهم کنند.
پس از استرا حت آن ها نزد زن رفتند تا از رازهاي موفقيت وي جويا شوند.
زن نيز چون آن ها را مريد و مرشدي فرزانه يافت، پذيرفت و شرح حال خود اين گونه بيان نمود:

نظرات کاربران
ترتیب نظرات: جدیدترین به قدیمی ترین
فرهـــــــاد ... (1389/05/28 17:5:38)

چه راحت ميشه فقط کافيه که يه کم اراده داشته باشيم +



سحر (1389/05/10 7:9:50)
قربون دستت بز منو بكش شايد يه كم سرعقل اومدم.


 1  
تمام حقوق برای سایت Tamoochin.com محفوظ است
©2024 Tamoochin.com | TCOM