?شاهين?


تعداد بحث های ایجاد شده: 19
امتیاز بحث های ایجاد شده: 3

تعداد بازدید: 661
امتیاز بحث: 0

مهدي سهيلي
1388/05/20

مهدي سهيلي شاعر و نويسنده ايراني درهفتم تير ماه سال ???? در تهران متولد شد. نياي مادرش« اصفهاني» و نياي پدرش «تهراني» بود.وي پنج فرزند به نام هاي سروش، سهيلا، سها، سامان و سهيل دارد. در ???? چند اثر از وي را در در« شوروي_مسکو) به چاپ رساندند. او سال ها در راديو ايران برنامه اجرا کرد. او در زمينه نمايش نامه نويسي نيز فعاليت داشته است.وي در ?? مرداد ???? در سن ?? سالگي در گذشت .

نظرات کاربران
ترتیب نظرات: جدیدترین به قدیمی ترین
فرهـــــــاد ... (1388/12/20 23:33:53)


?شاهين? (1388/05/20 3:33:14)

معناي آدم

زندگي يعني چه يعني آرزو کم داشتن
چون قناعت پيشگان روح مکرم داشتن
ديو از دل راندن و نقش سليماني زدن
بر نگين خاتم خود اسم اعظم داشتن
کنج درويشي گرفتن بي نياز از مردمان
وندر آن اسباب دولت را فراهم داشتن
جامهي زيبا بر اندام شرف آراستن
غير لفظ آدمي معناي آدم داشتن
قطره ي اشکي به شبهاي عبادت ريختن
بر نگين گونه ها الماس شبنم داشتن
نيمشب ها گردشي مستانه در باغ نياز
پکي عيسي گزيدن عطر مريم داشتن
با صفاي دل ستردن اشک بي تاب يتيم
در مقام کعبه چشمي هم به زمزم داشتن
تا برايد عطر مستي از دل جام نشاط
در گلاب شادماني شربت غم داشتن
مهتر رمز بزرگي در بشر داني که چيست
 مردم محتاج را بر خود مقدم داشتن


?شاهين? (1388/05/20 3:32:42)

شگفتا

 هزاران آفرين بر تو دلارامي دل انگيزي
قيامت قامتي داري چه بنشيني چه برخيزي
سراپا گلبني جانا مگر باغ همزادي
گل اندامي گل آميزي گلاب افشان و گلبيزي
ز دلها آفرين خيزد چو چشمت را بگرداني
شوند اينه ها حيران چو زلفت را به رخ ريزي
بهاران سر انگشت هزاران غنچه روياند
اگر بر شاخه ي خشکي چو برگ گل بياويزي
نسيم زلف جانبخشت درختان را به رقص آرد
تو پيک نو بهاراني مسيح فصل پاييزي
کند بلبل غزلخواني اگر گيسو برافشاني
گلاب افشان شود شبنم اگر با گل در آميزي
ميان غنچهها منشين کهترسم گل به رشک ايد
بدين نازک تني بايد که از گل ها بپرهيزي
 ز بلبل نغمه برخيزد اگر در باغ بنشيني
به پيشت سرو بنشيند اگر از سبزه برخيزي
تو در آغوش پيراهن چو ماهي در دل ابري
مبادا از شبم چون خنده ي مهتاب بگريزي
من از بيداد مجنوني اگر همتاي فرهادم
تو از غوغاي ليلايي دو صد شيرين پرويزي
بدين تاب سر گيسو چرا از غصه بي تابي
فداي مستي چشمت چرا از گريه لبريزي
شگفتا قند ميسايي بدين شيرين سخن گفتن
 ز لبها گل برافشاني ز ني ها شکر انگيزي
 



?شاهين? (1388/05/20 3:32:25)

کهنه زدايي

اي دل اندوهگين شادنمايي کن
حيله نشايد تو را کار ريايي مکن
گر که تو خد مانده يي در شب تاريک جهل
مردم گمگشته راراهنمايي مکن
اين همه ترفند چيست راست بگو مرد باش
 گر که مرا دشمني دوست نايي مکن
اي دل يکتا پرست عشق بياور به دست
چون که رسيدي به دوست عزم جدايي مکن
ميکده يي نيمسشب عرصه ي مستان اوست
 بر در پير مغان باده ستايي مکن
از من و ما دور شو اينه ي نور شو
اين همه سرکش مباش کفرگرايي مکن
بنده ي درمانده يي ذکر انالحق مگوي
پنبه ي خود رابزن فکر خدايي مکن
مرغک عزلت گرين تا که پي دانه يي
از قفس تنگ خويش ياد رهايي مکن
با سخن ياوه رنگ دو ز نوي ميزني
دفتر خود را بشوي کهنه زدايي مکن
اينه ي شعر را تاب غبار تو نيست
گر به ادب عاشقي ياوه سرايي مکن
خواري خود را مخواه بنده ي غربي مشو
بر سر خوان فرنگ لقمه ربايي مکن
شاعر آزاده باش راه گدايان مپوي
بر در ارباب زر روي گدايي مکن


?شاهين? (1388/05/20 3:32:5)

فريبايي

چمن ها بي تو زيبايي ندارد
 بهار و گل دلارايي ندارد
فريب کس نخوردم جز تو اي يار
که ديگر کس فريبايي ندارد


?شاهين? (1388/05/20 3:22:57)

فرهاد يکه تاز

در سوختن دليرم در نغمه يکه تازم
چنگم که ميخروشم شمعم که مي گدازم
با بال نغمه هر صبح بر آسمان شوقم
با چنگ زهره هر شب در عرش اهتزازم
پروانه مي گريزد از آتش درونم
شمعست و اشک حسرت هنگام سوز و سازم
خوش دولتيست آن دم کز عشق و شور و مستي
 در حالت دعايم در خلوت نيازم
کي مي رود ز يادم آن جذبه ها که گاهي
با ندبه در سکوتم با گريه در نمازم
تاري ز زلف ياري يک شب به چنگم آمد
گفتم که چيستي
گفت من قصه يي درازم
چشمان او به مستي گفتا که دلفريبم
ناز نگاه گرمش گفتا که دلنوازم
من نغمه ام سرودم نايم نواي عودم
 ناله در عراقم با مويه در حجازم
سلطان وقت خويشم در زير قصر گردون
با يار همزبانم وز خواجه بي نيازم
ديوانه ي زمانم در عشق جانفشانم
مجنون کوچه گردم فرهاد يکه تازم


?شاهين? (1388/05/20 3:22:36)

پروانه باز

تو از عشق حقيقي بي نيازي
دو رنگي کهنه کاري صحنه سازي
تو يار ما نيي عاشق تراشي
تو شمع ما نيي پروانه بازي


?شاهين? (1388/05/20 3:22:20)

نقش بي نگار

به بستان ها نسيم نو بهار
به جنگل ها سرود آبشارم
به هر صحرا پيام فرودينم
به هر گلشن نواي جويبارم
به چشم مهوشان الماس اشکم
به گوش نازنينان گوشوارم
ز عهد کودکي درس محبت
چ خوش تعليم داد آموزگارم
 منم نقاش و با اشکي چو شنگرف
زنم بر چهره نقشي بي نگارم
گلنداما به گيوسي تو سوگند
که بي چشمان مستت در خمارم
اگر يارم شوي منت پذيرم
و گر خوارم کني خدمتگزارم
اگر جان بردم از چنگ غم تو
به چشمانت که از جان شرمسارم
من آن يعقوب غمگينم که عمريست
ز هجران دو يوسف اشکبارم
زمانه ديدن من بر نتابد
 که چون خاري به چشم روزگارم
به در بردم ز ميدان گوي معني
که در دشت بلاغت تکسوارم
به جمع دوستان صفرم ز تسليم
و گر دشمن بر ايد صد هزارم
 غلام آن حريفانم که دانند
به ملک لفظ و معني شهريارم
رسد روزي که دشمن هم ز خجلت
گل اشکي فشاند بر مزارم
 



?شاهين? (1388/05/20 3:21:19)

ميهمان گل

در فصل گل چو بلبل مستم به جان گل
بلبخند مي زنم چو بيابم نشان گل
در جشن باغ خنده ي گل را عزيز دار
شادي گزين که دير نپايد زمان گل
در بستري ز عطر بخواباندت به ناز
يک شب اگر به باغ شوي ميهمان گل
گل را مچين ز شاخه که گريان شود بهار
با گل وفا کنيد شما را به جان گل
 آغوش خويش بستر بلبل کند ز مهر
اي جان من فداي دل مهربان گل
وقتي تگرگ مي شکند جام لاله را
از داغ او به گريه فتد باغبان گل
گويد که عمر مي گذرد با شتاب باد
بشنو حديث رفتن خود از زبان گل
گر عاشقي بيا و ببين لطف عشق را
شبنم چه نرم بوسه زند بر دهان گل
 الماس دانه دانه ي شبنم به گل نگر
بس ديدنيست چهره ي گوهر نشان گل
دست بهار گوهر باران صبح را
همچون نگين نشانده چه زيبا ميان گل
به به چه دلرباست که ماهي در آفتاب
زلف بلند خويش کند سايبان گل
کو شهرزاد عنچه لبم در شب بهار ؟
تا بشنوم به بوسه از او داستان گل
 



?شاهين? (1388/05/20 3:21:2)

الاهي

 الاهي غمم بار خاطر نباشد
که در غم مرا جان صابر نباشد
الاهي نباشد وداعي و گر هست
براي کسي بار آخر نباشد
به هنگام کوچ عزيزان الاهي
نگه کردن از چشم شاعر نباشد
الاهي کسي را که من دوست دارم
به دوران عمرم مسافر نباشد


 1 2 3 4  
تمام حقوق برای سایت Tamoochin.com محفوظ است
©2024 Tamoochin.com | TCOM