احمد بحرینی


تعداد بحث های ایجاد شده: 216
امتیاز بحث های ایجاد شده: 332

تعداد بازدید: 572
امتیاز بحث: 2

يغما گلرويي
1388/05/16

سلام

هر کس شعري از يغما گلرويي داره اينجا بزاره

نظرات کاربران
ترتیب نظرات: جدیدترین به قدیمی ترین
غزل (1389/03/02 13:23:37)

اي تو که دوري ولي نزديک روياي مني

خيلي وقته نمياي به خواب من سر بزني

بي تو هم سايه شدم با همه خاطره ها 

نگو فاصله يه دنياس ميون دستاي ما

تو کدوم محله داري قدمات مي شماري؟

تو کدوم پس کوچه آغوش منو کم مياري؟

تو خيابون زير بارون جاي من رو خالي کن

وقتي چشمات ميشه گريون جاي من رو خالي کن 

جاي تو خالي اين جا توي اين اتاق سرد

در به  در شه  اين دلي که من عاشق تو کرد

واي از اين خاطره هايي که عذاب من شدن 

واي از اين آرزوهايي که سراب من شدن 

از کدوم گريه مي شه به خواب خوب تو رسيد؟

تو کدوم ترانه مي شه صداي پاتو شنيد؟



احمد بحرینی (1388/05/16 17:3:31)
التماست نمي کنم
هرگز گمان نکن که اين واژه را
 در وادي آوازهاي من خواهي شنيد
 تنها مي نويسم بيا
 بيا و لحظه يي کنار فانوس نفس هاي من آرام بگير
 نگاه کن
 ساعت از سکوت ترانه هم گذشته است
 اگرنگاه گمانم به راه آمدنت نبود
 ساعتي پيش
اين انتظار شبانه را به خلوت ناب خواب هاي تو مي سپردم
 حال هم
 به چراغ همين کوچه ي کوتاه مان قسم
 بارش قطره يي از ابر باراني نگاهم کافي ست
 تا از تنگه ي تولد ترانه طلوع کني
اما
 تو را به جان نفس هاي نرم کبوتران هره نشين
 بيا و امشب را
 بي واسطه ي سکسکه هاي گريه کنارم باش
مگر چه مي شود
يکبار بي پوشش پرده ي باران تماشايت کنم ؟
 ها ؟
 چه مي شود ؟


  


احمد بحرینی (1388/05/16 17:2:24)
خوابم مي ايد
 خوابم مي ايد اما
 بايد دوباره تمام کتاب کوکب را دوره کنم
 بي گلايه وگريه که نمي توان
 به ديدار ديار دور رؤيا رفت
 بايد به رکعت سکوت و صداي کبوتر فرو شوم
 بايد به پنجره ي باز و پرواز پوک پر بينديشم
 به جريمه هاي نانوشته ي جمعه هاي کودکي
 به گلوي گرفته و گريه ي گيتار
 به طنين ترانه و طبل تندر
بايد به حقارت ابرها بينديشم
 به بيم بارش باران
به سرود سکت اشک
خوابم مي ايد اما
 بايد به اندازه ي گريه يي کوتاه هم که شده
 به تو بينديشم
 شايد نگاه گرم تو
 در لابه لاي اين همه رويا
 يا در خيال اين همه خميازه گم شده باشد
 چه کنم ؟ زيبا جان
 بايد بيابمت
به اين گريه هاي گاله به گاه بالش و بستر
 خو کرده ام ديگر


  


احمد بحرینی (1388/05/16 17:1:42)
ديگر نه من نه اين معاني معيوب
 ديگر نه من نه اين شهادت اشک
 ديگر از تکرار ترانه خسته ام
 از اين پنجره هاي بسته خسته ام! بانو
 خسته ام از ايندقايق بي لبخند
باران ببارد يا نبارد
 من مي روم با دست هايت
چتري براي پروانه ها بسازم
 ديگر چه مي شود که نام گل هاي باغچه را به خاطر نياورم ؟
 يا اصلا ندانم که کدام شاعر شبتاب
 قافيه ها را از قاب غمگين پنجره پر داد ؟
 من که خوب مي دانم
 بادبادک بي تاب تمام ترانه ها
 هميشه پر پشت بام خلوت خاطره هاي تو مي افتد
 ديگر چه فرق مي کند که بدانم
 باد از کدام طرف مي وزد


احمد بحرینی (1388/05/16 17:1:18)
 صداي گام هاي گريه مي ايد
 دوباره آمدي
 کنار پنجره ، شعري نوشتي و رفتي
اين بار صداي قدم هاي تو را
 از پس پرده گاه گناه وگريه شنيدم
 حالا به اولين ستاره که رسيدي بپرس
 کدام شاعر غزلپوش
 شبانه ، عشق را
 در برگ هاي ولنگار دفتري کهنه مي نوشت
 اما
تو که نشاني شاهراه ستاره را نمي داني
 هميشه
 از سيب و ستاره و روشني قصرهاي کاغذي که مي نوشتم
 مي گفتي
 هزار پروانه هم که بر برگهاي دفترت بچسباني
 پينه ي پير و ياس عليل باغچه ي ما گل نمي دهد
 هيچ وقت بهار طلايي روز و رويا را
 باور نکردي ! گل من
 هيچ وقت خدا


احمد بحرینی (1388/05/16 17:0:56)
وصيتم اين است
 اين قلم خيس گريه را
 به کودکي در جنوب جستجو بسيار
تا در دفتر مشق هاي نا تمامش بنويسد
 آن مرد سيب دارد
آن مرد انار دارد
 آن مرد سبد ندارد
 يا هر پرنده يي را که از پهناي پنجره ي کلاسش گذشت
 نقاشي کند
 گوش کن
 صداي آن پري پريشان ني نواز را مي شنوي
 که هنوز
 بعد از گذشت اين همه روز
 خواب بلند دريا راآشفته مي کند ؟
 نمي خواهم جز او کسي برايم گريه کند
راضي به غلتيدن قطره يي هم بر گل گونه هايت نيستم
 مي خواهم در جنگلي از درختان کاج خاکم کنند
 تا عطر سوزني کاجها هميشه با من باشد
 مثل نگاه تو
 که تا خاموشي واپسين فانوس افروخته ي دنيا همراهم است
 براي کفت هم همان ترمه ي تا خورده ي يادگاري خوب است
تنها اگر به قباي قاصدکي بر نمي خورد
 تاري از طلاي مويت را
 در دست من بگذار
 مي خواهم وقتي به انتهاي آسمان رفتم
 آن را به موهاي بلند خورشيد گره بزنم
 تا هر کس خورشيد را نگاه کند
خطوط پاک چهره ي تو را ببيند
آن وقت همه خواهند دانست
بانوي بهاري من که بوده است
 همين را مي خواهم و
 ديگر هيچ

  


احمد بحرینی (1388/05/16 17:0:24)
شب ها که در خيابان خلوت خواب
 پا به پاي غرور و قافيه مي روي
 مرگ با لباس چين دار بلندش
 پاي پنجره ي اتاقم مي ايد
 سوت مي زند
 و منتظر مي ماند
 قوطي قرص هاي اين قلب بي قرار که سبک تر شد
 مرگ هم بر مي گردد
 مي رود سراغ سرايدار پير همسايه
 نه ! عزيز دلم
تازگي بوف کور هدايت را نخوانده ام
 اينها که نوشتم حقيقت محض است
 باور نمي کني ، يک شب به کوچه ي دلتنگ ما بکوچ
کنار همان درخت که پر از خاطرات خط خورده است
 بايست و تماشا کن
 تا ببيني چکونه به دامن دريا و گريه مي روم
 بس کن اي دل ساده
 صفحه صفحه براي که گريهمي کني ؟
 کتاب کبود گريه ها را آهسته ببند
تا خواب بي خروس بانوي بهار را بر هم نزني
گوش کن! درمانده ي درد آلود
 از پس پرده هاي پنجره
 صداي سوت مي ايد


  


احمد بحرینی (1388/05/16 17:0:2)
 نه اينکه بي تو نخندم
نه
 اما به خدا تمام اين خنده هاي خام بي خيال
 به يک تبسم کوتاه ديدار چهارشنبه ها نمي ارزند
به تبسم ساعت نه صبح
يا دقيقتر بگويم
 نه وبيست دقيقه ي صبح
حالا اگر بانگ بيست و بهانه ي ساعت در ازدحام واژه و وزن موازي ترانه نمي گنجد
گناهش به گردن تو
 که من و اين دل درمانده را
 چشم در راه طنين تبسم مي گذاشتي
 حالا هنوز
 نه صبح چهارشنبه ها که مي شود
 کنار خيال خالي اتاقک تلفن مي ايستم
 دل به دامنه ي رويا مي دهم
و تو را مي بينم
که با لباسي به رنگ بنفشه هاي بنفش
به سمت پسکوچه هاي پرسه و پروانه مي روي
 نه اينکه بي تو نخندم
نه
 اما به نيامدن هميشه ي نگاهت قسم
 تمام خطوط اين خنده هاي خواب آلود
 با رگبار گريه هاي شبانه
از رخساره ي خسته و خيسم پاک مي شوند


  


احمد بحرینی (1388/05/16 16:59:38)
حالا
از تمامي قصه ، تنها
 قاب عکسي مانده ست
 که شباهتي عجيب به دختري از تبار ترانه دارد
 حالا باران که مي ايد
خاک اين دختر خالي
هنوز بوي عشق و عود و عسل مي دهد
حالا مدام از پي نشاني تو
 فنجان هاي قهوه را دوره مي کنم
 مدام اين چشم بي قرار را
 با بغض و بهانه ي باران آشنا مي کنم
 مدام اين دل درمانده را
 با باور برودت عشق
 آشتي مي دهم
 بايد اين ساده بداند
 بانوي برفي بيداري ها
 ديگر به خانه ي خواب و خاطره باز نخواهد گشت



احمد بحرینی (1388/05/16 16:59:19)
 وقتي کبوتر واژه يي
 تور بي طناب ترانه مي افتند
 بر مي دارمش
مي بوسمش
 و رهايش مي کنم
 همان بوسه براي تداوم ترانه ام کافي ست
 به زدودن اشکي از زواياي گريه ها رضايت نمي دهم
 نمي خواهم شعرم را به خط خوش بنويسم
 نمي خواهم از پي واژه ها تا پلکان کتاب و کوره راه لغت نامه ها سفر کنم
 تنها مي خواهم
 دمي سر بر شانه يي بگذارم
 و به اندازه ي دوري دست مرداب و دامن درناها گريه کنم
 ديگر اينکه چرا شانه يي آشناتر از سپيدي کاغذ و قامت قلم نمي يابم
 جوابش در چشم هاي توست
 که شهد نام و شکوه شانه ات را
 از گريه هاي من دريغ مي کني
حالا که کسي در حوالي خلوت خاموش ما نيست
 لحظه يي به دور از قافيه هاي غرور و گلايه به من بگو
 ايا تمام اين ترانه هاي اشک آلود
 به تکرار آن روزهاي زلال زنبق و رازقي نمي ارزند ؟


 1 2  
تمام حقوق برای سایت Tamoochin.com محفوظ است
©2024 Tamoochin.com | TCOM