نجوا


تعداد بحث های ایجاد شده: 53
امتیاز بحث های ایجاد شده: 93

تعداد بازدید: 497
امتیاز بحث: 0

عمران صلاحي
1388/02/13




عمران صلاحي در دهم اسفند سال ???? در اميريه تهران ديده به جهان گشود.

عمده شهرت صلاحي در سال‌هايي بود که براي مجلات روشنفکري آدينه، دنياي سخن و کارنامه به طور مرتب مطالبي با عنوان ثابت حالا حکايت ماست مي‌نوشت و از همان زمان وي بر اساس اين نوشته‌ها «آقاي حکايتي» لقب گرفت. از او آثاري به زبان ترکي آذربايجاني نيز در دست است.

صلاحي در سال ???? به دنيا آمد. تحصيلات ابتدايي خود را در شهرهاي قم، تهران، و تبريز به پايان رساند. نخستين شعر خود را در مجله? اطلاعات کودکان به سال ???? چاپ کرد. پدر خود را در همين سال از دست داد.


عمران صلاحي نوشتن را از مجله? توفيق و به دنبال آشنايي با پرويز شاپور در سال ???? آغاز کرد. سپس به سراغ پژوهش در حوزه? طنز رفت و در سال ???? کتاب طنزآوران امروز ايران‌ را با همکاري بيژن اسدي‌پور منتشر کرد که مجموعه‌اي از طنزهاي معاصر بود. او شعر جدي هم مي‌سرود و نخستين شعر او در قالب نيمايي در مجله? خوشه به سردبيري احمد شاملو در سال ???? منتشر شد.

صلاحي سپس در سال ???? به استخدام راديو درآمد و تا سال ???? که بازنشسته شد به اين همکاري ادامه داد. او همچنين سال‌ها همکار شوراي عالي ويرايش سازمان صدا و سيما بود. او در سال ???? با طاهره وهاب‌زاده ازدواج کرد که حاصل اين ازدواج دو فرزند به نام‌هاي ياشار و بهاره‌است.

 درگذشت

عمران صلاحي ساعت ? عصر ?? مهر ماه سال ???? با احساس درد در قفسه سينه راهي بيمارستان کسري شد و از آنجا به بيمارستان توس منتقل شد و در بخش سي‌سي‌يو بستري شد. همان شب پزشکان از بهبود وضعيت وي قطع اميد کردند و سحرگاه از دنيا رفت. ساعاتي پس از درگذشت وي جمعي از اعضاي کانون نويسندگان ايران در برابر بيمارستان توس حاضر شدند.


نظرات کاربران
ترتیب نظرات: جدیدترین به قدیمی ترین
نجوا (1388/02/13 19:8:18)

 در پياده رو

زير پايش ، بهار ، جان مي داد گيسوانش
مثل گندم ، بلند و پر برکت
به نگاه گرسنه نان مي داد
دامنش موج مي زد و مي ريخت
پيرمردي نشسته در راهش
هي سر خويش را تکان مي داد :
- باغت آباد!
چشمهايش
راه ميخانه را نشان مي داد
و به دست من استکان مي داد


نجوا (1388/02/13 19:8:1)

بهاريه

آفتاب آمد و بر پنجره ابر نشست
پر و بالش همه خيس
غنچه بيدار شد از خواب و دهن دره ي شيريني کرد
و دم پنجره آمد ، گل شد
گل ، دم پنجره ، عطش را
پايين
آويخت
يک نفر پايين بود



نجوا (1388/02/13 19:7:44)

 باران

يک نفر آمد و بر پنجره ام گل ماليد
من ولي منتظر بارانم
 



نجوا (1388/02/13 19:7:27)

حادثه

نهاد زير سرش صفحه ي حوادث را
و مثل حادثه اي روي آن دراز کشيد
 



نجوا (1388/02/13 19:7:10)

آتش و عطش

اي درختان بلند!
اين مسافر، خسته ست
و نگاهش را بر شاخه ي لرزان شما
مثل برگي بسته ست
سايه را مثل پتويي پاره
بر زمين پهن کنيد
شهر در بستر تب سوخته است
در گلويم عطشي
آتش افروخته است
روي اين کهنه پتو ، ياد کسي
مي نشيند ، و به من
آب مي نوشاند
 



نجوا (1388/02/13 19:6:44)

 درخت و شعله

درخت شعله کشيد
حياطمان تب کرد
نسيم با هيجانش، نفس نفس مي زد
درخت، بار آورد
دو تا انار آورد
دو تا انار رسيده ، دو تا انار درشت
انار
به رنگ شرم درآمد
درخت، دختر شد


نجوا (1388/02/13 19:6:27)

 نيلوفري

ماه
نيلوفر در دستش
پاورچين- پاورچين، مي آيد بالا
از پله
و اتاقم را آبي مي سازد
عشق
پيراهن خوابش بر تن
پاورچين-پاورچين، مي آيد بالا
از پله
و مرا در بر مي گيرد


نجوا (1388/02/13 19:6:12)

 تيله

با صدايش گنجشک
تيله اي مي سازد
شيشه اي و رنگارنگ
تيله
قل مي خورد و
مي آيد
مثل گردوي درشتي سر راهش
دل من
 



نجوا (1388/02/13 19:5:56)

 حرکت

ابرها در حرکت
خانه ها ساکن
کاشکي
ابرها ساکن بودند
خانه ها در حرکت
بادها در حرکت
باغ ها ساکن
کاشکي
بادها ساکن بودند
باغ ها در حرکت
نوبتي هم باشد
نوبت خانه و باغ است که گشتي بزنند


نجوا (1388/02/13 19:5:40)

سنگ و آب

شده ام پرتاب
مثل سنگي که بلغزد بر آب
خطر غرق شدن
مثل يک دايره دور سر من مي چرخد
مي روم لغزان - لغزان ، تا دور
لب آب
وزغي مي خندد
 



 1 2 3 4  
تمام حقوق برای سایت Tamoochin.com محفوظ است
©2024 Tamoochin.com | TCOM