نجوا


تعداد بحث های ایجاد شده: 53
امتیاز بحث های ایجاد شده: 93

تعداد بازدید: 544
امتیاز بحث: 0

علي باباچاهي
1388/02/13







علي باباچاهي متولد سال 1321 بوشهر ( كنگان ) است. باباچاهي در پاسخ به يكي از پرسش هاي احسان يارشاطر ( دانشنامه ايران ،‌ دانشگاه كلمبيا ) كه زمينه ي خانوادگي شاعر و منتقد معاصر ما را جويا مي شود ،‌ مي نويسد :

« پدر برآمده از صحرا ( تنگستان بوشهر ) ،‌ همسايه تفنگ و مادر نمك پرورده دريا (بوشهر ) بود ... »

باباچاهي دوره دبستان و دبيرستان را در بوشهر مي گذراند . در دوره اول متوسطه ،‌ دل در گروه شعر و ادبيات مي نهد. اين عاشقي زودرس،‌ روز به روز براي او جدي تر مي شود. در مسابقه ادبي كه در همين سال بين دانش آموزان تمامي دبيرستان هاي بوشهر برگزار مي شود،‌ رتبه اول را به دست آورد همين صحنه در همان سال ،‌ در شيراز و بين دبيرستان هاي سرتاسر شيراز تكرار مي شود و باباچاهي همچنان در نقش نفر اول ظاهر مي شود . جايزه و صد آفرين ! وي كه همچنان ( و حالا دوره دوم دبيرستان ) در بوشهر اقامت دارد ،‌ شعرهايش در مجلات تهران ،‌ با نام مستعار « ع . فرياد » چاپ مي شود اما وقتي يكي از شعرهاي اين شاعر جوان ( نوجوان ؟) در مجله اميد ايران به عنوان « بهترين شعر هفته » به چاپ مي رسد ،‌ باباچاهي از نو به جلد اسم اصلي خود برمي گردد و شعرهايش را به امضاي خودش در مجلات پايتخت به چاپ مي رساند . باباچاهي پس از اتمام دوره دبيرستان در بوشهر ‌، حدود سال 40 ـ 39 به دانشكده ادبيات شيراز راه مي يابد . مسئوليت صفحه شعر مجله دانشجويي دانشكده ادبيات شيراز را براي مدتي كوتاه به عهده مي گيرد . او در اين سال ها به اتفاق چند تن از دانشجويان ،‌ جلساتي ادبي در دانشكده ادبيات شيراز برگزار مي كند . آن هم بيشتر به اين نيت كه استادان ضد شعر نيمايي را با جريانات ادبي روز آشنا سازد . در 1343 دوره سربازي ( آموزشي ) را در شيراز و بقيه دوره را كه افسر وظيفه است در كرمان سپري مي كند . جالب اينكه مدير مسئول مجله ي « آدينه » كه دوره آموزشي خود را در كرمان مي گذراند ،‌ در گروهاني است كه باباچاهي فرماندهي آن را به عهده دارد . باباچاهي حدود سال 45 وارد آموزش و پرورش مي شود و مدت 18 سال در بوشهر به تدريس ادبيات مشغول است كه بعد از انقلاب به تعبير خودش به دريافت جايزه « بازنشاندگي اجباري » نائل مي شود . ( سال 1362 ) باباچاهي در طول مدت تدريس خود در بوشهر علاوه بر چاپ شعر در مجلات پايتخت ،‌ به نوعي از فعاليت مطبوعاتي ( ژورناليستي ؟ ) غافل نيس


نظرات کاربران
ترتیب نظرات: جدیدترین به قدیمی ترین
نجوا (1388/02/13 18:33:14)
 

گذراني

 

امروز هم مي گذرد با گل نرگس كه درست وسط خواب هاي تو كاشته اند

چل سال عاشقي از تو مجسمه اي ساخته كه به مرگي شيرين فرو بروي

از زنبوري كه نيش ات مي زند مي داني كه هنوز نمرده اي

كمي عاقل تر باش  از تو گذشته كه باز هم سرت بخورد به سنگ

فخرمي كني كه جسدت راه مي رود

و خلاف آب شنا مي كند ؟

? لكنت گرفته اي از ديدن عزراييل   يا ذوق كرده اي از شاخه گلي

                                                        كه برايت خريده ام

? رسواي زمانه منم / ديوانه منم

? تو فقط در همه ي "هيچ " هاي من همه كاره اي

? سرت از آب كرده اي بيرون كه نشان بدهي تشنگي آورده اي به دست ؟

بغل كرده اي سنگ تراشيده اي از پر قو را

                                         راه مي رود / حرف مي زند

                                         و كمي چيز تر از چيز است

دلت از برفي گرم است كه به سرت باريده

                                         و كمي چيز تر از چيز است 


نجوا (1388/02/13 18:32:45)
 

 از نمردن

 

آن طورها كه بود    بد هم نبود

اينطورها كه هست     بد نيست

هر خوشه گندمي كه مي كنم از ساقه چند قطره خون نمي چكد از آن

هر ماشه اي كه مي چكانم    دندان گرگ در عضلاتم گير نمي كند

فاسد نمي شود سبد سبد     سبد انگورم

و شراب همان آب ولرمي نيست كه از شير سر كوچه مي مكيدم

قطار / قطار مي رسد از راه

و ما صبح به زودي مي رويم به سمت بهشتي كه سارا انار ندارد

كم كم / وقت براي خنديدن كم مي آوريم

بس كه جنازه هاي تازه تازه    يكي يكي از در   در مي روند

به بايزيد زنگي بزن وَ بگو

پياده شوم يا نشوم در بندري كه با سر ِ آستين

                                  گوهر بيرون آوردندي از ته دريا ؟

درختي كه نمي خواهد سر به هوا باشد

از ترس اره بدنش تاول نمي زند

از نمردن كه نترسي    موش كور هم عاشق مي شود

كسي كه از ديوار كوتاه بالا مي رود

غبطه نمي خورد به پرنده ي فرضا عاشقي

كه زير چرخ ماشيني دراز كشيده

عاشقي كه دراز نكشد  ؟ / نقشش را خوب بازي نمي كند !

بوده     در كتاب عاشق في الدنيا فرموده  :

معشوقه اي كه قهر نكند عاشق است .

 


نجوا (1388/02/13 18:32:18)
اگر گلِ كامل

 

از ممنوعيت هايي كه درچاه ريخته اند

گلي سرزده كه دست زدن به آن ممنوع است

چرايش را خدايي مي داند كه خوردن زهر و تف كردن –

                                              عسل را قدغن كرده

و براي ميتِ گل سرخ هم حرمت خاصي قائل است

پس آزادي سر در آوردن از عمق چاه هم نيست

حتي اگر اسم تو را گل كامل گذاشته باشند

به دست هاي من هم ضربدري كوبيده اند كه

                                    دست درازي به دامنِ خدا ممنوع

تضرع ِ به درگاه گل ممنوع

و بوييدن گلي كه فقط براي من از چاه سردرآورده    ممنوع

و دراز كشيدن وسط ممنوعيت گل   ممنوع

كاش ممنوع نبوديم ِ ما ممنوع نبود .

 


نجوا (1388/02/13 13:3:28)

بازي اين شطح

هلم بدهند اگر مي افتم از پشت در ته گودالي که هم مورچه ها را
له مي کنم
هم اينکه طاري / بازي بازي رد مي شود از رويم
براي تو هم خيلي بد مي شود که اسم خودت را گذاشته اي
نيلوفر سيماني ستون فقرات من
مادرم را که به زور از ته گور بفرستم به خواستگاري ات
آري ات را از زبان عزراييل هم که نشنوم
نارنج به اين سادگي ميان من و تو البته کمي بغرنج تر مي شود
طعم حلواي مرده مي دهد اين وصلت در ته گودال
و حال آن که جن هاي بصره و بغداد زير سايه ي نخل و سپستان
براي مان از دايره زنگي سر در مي آورند
افسار رنگي را بگو ؟
و بعد از اينکه با سلام و صلوات کراواتم را در ته گودال جلو چشم تو
و آتش مي زنند پر سيمرغي را که در قطار سريع السير
از دست شيخ عطار منطق الطير قاپيده اند / اول يکمرتبه پيدايش مي شود
- پرنده به اين ميموني ؟
و نجات دهنده ي من و تو با صورتک مصحکي از نک کوه قاف
عمو زنجيرباف را هم پشت کوه انداخته که بيندازد
برهنه ي مادرزاد هم باشم اگر / برگ انجير از دست تو
فقط "علاج دل ماست"
وگرنه در ته اين گودال / حال اينکه چيزي شبيه مار بخزد
و ناگهان بگزد / کجاي فلان گوشه - کنارت را
حکايت فلفل سبز است
که روي شاخ الاغ روييده
مادرم آنقدر فيلسوف بود / اوف
که من آنقدرتر شقه شقه نق بزنم
و او که پيچ و تاب رقص تو را در اندام مار / با سنفوني شماره ي
صفرشو پنهاور
در ته اين گودال بي مثال براي مش صفر اهل زنگبار هم ميزان مي کرد
نديده بودم تو را اگرچه ولي خيلي زود
ميخ هاي پنج پر صندوقچه اي را محکم تر
و کردکاري که تا _______ و با يوسف به زندانم
و ما هر چه را که ببازيم بازي را که نباخته ايم
همين رقصي را تو برقص که در اندام مار ميرقصي
به عقل جن هم نمي رسيد اينکه تو مي رقصي بر حباب هاي کف صابون
مادرم نيچه را يا که فقط براي نشنيدن نمي نواخت
يا که مي ترسيد از تاي تازيانه اش
و تو را عين مادرت در قنداقچه اي قايم مي کرد که فقط فکرهايت
از گهواره بزند بيرون
و روي زانوي من سي و چند سال تمام قد بکشي
تا برسي به شانه ي من که دو مار سياه / انتظار تو را
و مي کشند خون تو را با تلمبه اي که از شهرداري درخواست کرده اند
سنگ بزرگ علامت نزدن نيست
و گرنه اين گودال در همه حال پشت سر من
به ته و توي ريشه هاي زمين چرا چسبيده ؟
و به جز من با تو چه ديده
که قبلا از من با من
نديده / هيچ نديده ؟



نجوا (1388/02/13 13:3:11)

عاشقانه - گانگستري

اسلحه ور رفتن هم بي فايده ست / وقتي که تو نباشي
و کشيدن ماشه / تيز کردن چاقو
بريدن با سيم گلوي گروگان کم سن و سالي که
ترس را هم خوب تلفظ نمي کند
در ته چشمان خون گرفته ي من / واقعا ؟
سرقت اموال پيرزني که تصادفا اسم تو را بر خودش
و آسمان را هم طاقباز گذاشته
که در روز روشن / وقتي که تو نباشي مخصوصا
تهوع آور است جنايت
بر هر سنگي که سقوط کنم
به کوه بزنم که بخشي از دريا آتش بگيرد هم / بي تو
نارنجکي به خودم ببندم و / بي فايده ست
تهمت اينکهنيمي از کره ي جغرافياي روي ميز را شخصا
و منفجر کرده ام بقيه ي مين هايي که شب هاي آبادان را فقط
به جهنمي از بهشت بدل مي کند
بي فايده ست بي تو
وقتي که نباشي تو / جهنم هم بي فايده است
هيچ ندارم دل و دماغ اينکه شما را به انفرادي با رؤياهاي شاقه
و محکوم کنم دزد به کاهداني که شعرهاي مرا
به سه مالخر همين دور و بر فروخته اند
و يا چارپايه را از زير پاي فرقي که نمي کند پس بزنم
تا طناب دار ./ شيرين تر از زهرمار
با گلوي هر که / و از هر کجا
کاري کند / ديگه چه کاري ؟
تير خلاص ؟
يا آخرين گره اي که جمع و جور کند هوش و حواس
آدم اعدامي را
اين صحنه هاي خنده آور البته که با تو
بي تو که بي فايده ست
با دست بسته بي فايده ست اگر که باز / بي تو
تکيه به جاي بزرگان بزنم که آخر کار فقط تکيه به ديوار مي زنند
و سلول هايشان را هم که به رايگان به اين و آن
خب ديگه شليک مي کنيد / يا بپرم از خواب ؟
تختخواب زندان هم گنجايش خواب هاي زيادي دارد
مردن بي تو / و خوردن يک قاچ خربزه حتي بي فايده ست
قول داده ايم / قبول ؟



نجوا (1388/02/13 13:2:49)

بازي توطئه

گرهي افتاده در کارت انگار / که يکي دوبار ديگر در غروب
آب داغي ريخته باشي بر تن و بدن گربه اي سياه
و گريخته باشي از چشم دور و بري هايت که ناگاهان همگي سم دارند
و سه کوتوله ي تقريبا قد بلند از چار طرف نقشه ي قتل متن و مؤلفي که تويي با / يا که بدون سر
و مي کشند ناز غاز و کلاغت را تا لب گودالي که
به رؤياي خودشان
حفر کرده اند خيلي درست گور تو را هم در گوشه اي از آن
که خر بخنديد و [ پشت صحنه ] شد از قهقهه سست .
و اين خطوط کوفي کف دست تو در همه حال
به دخترکي که در بنگال ختم مي شود که تو را خيلي
دوست دارد کمي از دورتر از چشم هايش
بايستد / و تماشا کند فقط
گ هاي سه گانه اي را که به اسم و رسم تو حمله ورند.
نه مي درد يقه ي پيرهنش را / و نا با هر چه مي کوبد بر فرق سرش
از ترس اينکه بگويند شيشه ي روغن بادان ريخته
نه خنده سر مي دهد آنقدر که : از تيمارستان گريخته .
- فالت حقيقتا فاله
گردوي پوک را به هنداونه هايي که زير بغلت کاشته اند / مي کارند
و ترجيح مي دهي آخر شب در آينه ي دستشويي دق کني / اصلا !
و به تختخوابي مخصوص در تيمارستان برگردي که عاشقان خيلي انگشت نما را
- برکه نمي گردم!
و به سگ هاي هار / زهر مار هم که نمي دهي / البته که نه !
سکوت "او" قطعا ديوانه ات مي کند اما / نمي کند اما
بر مي گردي به خانه که مادرت فقط شانه مي کند موهاي خاکستري ات را
- خاک بر سرم را ؟
و مرهم مي گذارد " او " چه طور ؟ / به زخم زبان و جاي دندان سگ هايي که
استخوان هاي تو را هم / چرا که نليسند ؟
" بعد از اين دست " من و گردن ماري که فراري مي دهد سگ هاي هار را هم
شيشه ي الکلي آماده مي کني
و ساده مي کني کار و بار مارگيرهاي جنوبي را
از رود نيل هم گه نگذري
برمي آيي از پس عزراييل
اين فيلم خيلي ديدنيه !
 



نجوا (1388/02/13 13:2:33)

قسم 1

به مار ماده ي بي آزاري قسم
به فرض اينکه دور دست و گردن من
و با نيلوفري رقابت دارد که دور عصب هايم پيچيده
اين آينه ي رو به رو قيافه ات را کمي تغيير قيافه داده
وگرنه اين نيلوفر ظاهرا بر خلاف تو / از غلاف تو بيرون خزيده
به هم نريز لطفا فکر و خيال شطرنجي را که بر مسير از هر کجاي تو چيده ام
پس / هزار بار به تو اي ماري قسم
که کاري سخت دست منداده اي
که خيلي هم ساده است
اول / خوب خفه ام کن !
بعد خرسي را صدا بزن که بو بکشد
اسامي خاصي که زير پوست من با موهايي کوتاه يا بلند
پيش از آنکه بميرند / پا گذاشته اند به فرار
کره ي روي ميز را هر چه زودتر / به موزه اگر بفرستي / متشکرم
دنيا را صرفا براي تو گفتم که از نو آغاز بشود
يا که نه آن را فقط براي تو با پاکت سيماني تعمير کنيم
با سه چار کارگر افغاني
آن طرف اما جسدي تازه روي دست کلاغي مانده
که قارقار هم هنوز بلد نيست
 



نجوا (1388/02/13 13:2:19)

قسم 2

به شب قسم
که قلاده را شب ها تو به گردن سگ هاري فقط
که فکر مي کني : نکند ؟
ماري اما به رختخواب من مي اندزي
پنج و پنج دقيقه / دقيقا
از خوابي انصافا خيلي عميق / من
به جاي تو حتي بلند بلند مي پرم از جا
مرا ببوس
براي آخرين بار اتوبوسي که فقط آدم هاي تقريبا زشت را
به بهشت اول صبح خدا هم که نمي برد / اما
تا موي سر مرا در آسياب سفيد نکند
له نمي شود چرا سر اين عين سگ هار
پس
رختخواب مرا منستانه بنداز / که از فرط هر چه / زود بميرم
که اين مار لعنتي
گوشه - کنار ميز کار مرا هم / نه اينکه بلد نيست
فعلا که در رختخواب من افتاده است


نجوا (1388/02/13 13:2:5)

قسم 3

به عاشق تو نبودم اگر قسم !
-دروغ ؟
بلد نيستم جسدم را به جز کنار راه رفتن در کنار تو
در کجاي هم اکنون اين همه هيچ / دفن کنم
هيچ / بلد نيستم
ها ؟
چه کسي فرمود از کلاغي بپرس که در کتاب مقدس
بيل که نه
به دست هابيل اما چيزي ياد داد که
باز بلد نيستم
قصه ي تدفين اين جسد
چه بد
کنار راه رفتن در کنار تو چه خوب ادامه داد


نجوا (1388/02/13 13:1:28)

از ته تورات

مامور شهرداري از اينکه خودش را گره نزده به چوبه ي دار
کمي شرمسار بود
- چرا نزند ؟
- پس بزند ؟
بيخ گوش عين موش کوري که کنار خيابان
پهن کرده بود بساطش را
گفتم : بکش - برو / نه اينتکه خجالت
کشيد / و با راه رفت
و من به جاي - براي او بودن اينکه بيفتم
افتادم در ته چاهي که فقط براي خودم
کندم سرم را گذاشتم کف دستم که فهميدم بدون عاشق بودن هم
شاعر 24 عياري هستم
تو مي توني ديگه با اسب آبي به درياچه ي قو هم بروي
کنسرت هاي بدون من اگرچه براي تو طعم خزه هاي دريا را دارند
نقشه اي هم براي سالن رقصي کشيده ام که نپرس !
تا تو فقط روي صحنه برقصي
و من فقط - فقط براي تو کف بزنم
اما با فکر خرت و پرت هاي به جا مانده از آن دستفروش اول صبح چه کنم
که مرا ميپيچاند در گردبادي که اسم روزمره اش
سه چار قطره اشک ناقابل است
و براي او که از قضا عصاي سفيدش را جا نگذاشته
و اول شب / براي او چه فرق مي کند ؟
به خانه پا گذاشته / چه قدر بايد گريه نکنم ؟
چه اتفاق هاي سفيد و سياهي که سططح شهر را مي پوشانند از شبيه پوست پلنگ
تا ما اداي عاشق هايي در بياوريم که درخت چنار را بر طناب دار
و ترجيح مي دهند ناظر اتفاق هاي نيفتاده اي باشند که هر روز صبح
اتفاقا بر صحنه حاضرند
دستفروشان ميخاکوب شده بر کناره ي ديوار
گرد فروشان چرا پا به فرار
نوار فروشاني که بوي خلاف و خيارشور مي دهند
و شاخ نبات هايي که در کار خير استخاره چرا ؟
خيابان ماند و من ماندم
رد شدم از چشم کور دستفروشي که مرا مي پيچاند هنوز هم در گردبادي
که در گلويم گير کرده
و رسيدم به تو که مي خواهي با مرگ موش از هوش بروي در عزاي براي من
- حتما !
تو را سر راه پيدا نکرده ام که بفروشمت به يه دونه انار / دو دونه انار
اي پسرک بومي !
تو پسر مادرم بودي اي کاش که يواش يواش مي بردمت به خانه
و شانه مي کردم موهاي نه ديگر جوگندمي ات را
فلفل نبين چه ريزه
من در نقش چار دختر رعنا با دو دست خودم در چار گوشه ي تابوتت مخفي مي شوم
و به هيچ عنکبوتي اجازه نمي دم که / خانم ! اجازه ؟
قبرهاي دو طبقه هم که رو به بهشت باز مي شوند
راوي بعد از سکوت :
راستي اين شاعران چند شقه چه طور از تيمارستان ها / و دکه هاي قصابي
سر در مي آورند
اما از فکرخاي پخش و پلا شده شان / اصلا
پس عجيب نيست که من
در يک دقيقه / نه اينکه دقيقا
هم با چند دانه انار سنگسارت کنم
و هم نثارت کنم شير مادرم را
که اي کاش دختر مادرم بودي که


 1 2  
تمام حقوق برای سایت Tamoochin.com محفوظ است
©2024 Tamoochin.com | TCOM