احمد بحرینی


تعداد بحث های ایجاد شده: 216
امتیاز بحث های ایجاد شده: 332

تعداد بازدید: 583
امتیاز بحث: 1

مدح امام زمان
1387/12/06







اشعار، ابيات و جملاتي درباره امام زمان








نظرات کاربران
ترتیب نظرات: جدیدترین به قدیمی ترین
: ) : ) (1388/05/29 15:16:22)
مهدي جان به روسياهيمان نگاه کن و به دست هايمان که خالي و گنهکارند . قلبمان را ببين که هر روز صبح و شام تو را مي خوانند . پس ... بيا !


بنفشه جوووووووووووووون (1387/12/15 8:12:50)
صبح بي تو

صبح بي تو رنگ بعد از ظهر يک آدينه دارد


بي تو حتي مهرباني حالتي از کينه دارد


بي تو مي گويند تعطيل است کار عشقبازي


عشق اما کي خبر از شنبه و آدينه دارد


جغد بر ويرانه مي خواند به انکار تو


اماخاک اين ويرانه ها بويي از آن گنجينه دارد


خواستم از رنجش دوري بگويم يادم آمد


عشق با آزار خويشاوندي ديرينه دارد


روي آنم نيست تا در آرزو دستي برآرماي


خوش آن دستي که رنگ آبرو از پينه دارد


در هواي عاشقان پر مي کشد با بيقراري


آن کبوتر چاهي زخمي که او در سينه دارد


ناگهان قفل بزرگ تيرگي را مي گشايد


آنکه در دستش کليد شهر پر آيينه دارد



بنفشه جوووووووووووووون (1387/12/15 8:11:43)
دل را زبيخودى سر از خود رميدن است
جان را هواى از قفس تن پريدن است
از بيم مرگ نيست که سر داده‏ام فغان
بانگ جرس زشوق به منزل رسيدن است
دستم نمى‏رسد که دل از سينه برکنم
بارى علاج شوق، گريبان دريدن است
شامم سيه‏تر است زگيسوى سرکشت
خورشيد من برآى که وقت دميدن است
سوى تو اى خلاصه گلزار زندگى
مرغ نگه در آرزوى پر کشيدن است
بگرفته آب و رنگ زفيض حضور تو
هرگل در اين چمن که سزاوار ديدن است
با اهل درد شرح غم خود نمى‏کنم
تقدير قصه دل من ناشنيدن است
آن را که لب به جام هوس گشت آشنا
روزى «امين» سزا لب حسرت گزيدن است‏


احمد بحرینی (1387/12/09 15:25:40)

عمريست که در حسرت ديدار جمالت              من همجو گدا بر سر اين راه نشستم.

از بهر رسيدن به تو اي يوسف زهرا             از هستي و از جاه و جنان دل بگسستم.

شب تا به سحر بهر ظهورت گل هستي              بر در گه حق،قافله اشک ببستم.

با اين همه آلودگي و جرم گناهم               از بهر شفاعت سوي حق،دل به تو بستم.

عمريست که از بهر عنايت ز تو مولا           هر جمعه که آيد من در اين خانه نشستم



احمد بحرینی (1387/12/08 22:15:47)
مژده اي دل که مسيحا نفسي مي آيد

                    که ز انفاس خوشش بوي کسي مي آيد

از غم هجر مکن ناله و فرياد که دوش

                    زده ام فالي و فرياد رسي مي آيد


احمد بحرینی (1387/12/08 22:14:22)
مهدي جان !

اگر ما را به خيمه گاهت راهي نيست ، حرفي نيست ...  ، تنها پيراهنت را که  با عطر وجودت در آميخته است .  بر صورتمان افکنند ،  باشد تا بيناييمان را به دست آوريم ، و به مسيرت درآييم ، و در امن و امانت پناه گيريم.



احمد بحرینی (1387/12/08 22:11:17)

ابا صالح دلــــم سامان نـــدارد.... مگر هجر تــو را پايـــان نـــدارد

ابا صالـــح بيـــا دردم دوا کــن..... مرا از ديدنـــت حاجــت روا کن

ابا صالح مـــرا با روسيــــاهي .... به خود راهم بده با يک نگاهي

ابا صالح فقيــــرم من فقيـــرم ..... بده دستي که دامانت بگيـــرم

ابا صالح تو خوبي مـن بدم بــد ..... مرا از درگهــــت ردم مکــن رد

اباصالح چه خوش زيبنده باشد ..... کـه تو لعل لبت پر خنـده باشد

ابا صالح عزيـــــز آل ياسيـــــن ..... بيا درجمع ما يک لحظه بنشين


احمد بحرینی (1387/12/08 22:7:16)

کي ببينم چهره زيباي دوست؟

کي ببويم لعل شکر خاي دوست؟

کي درآويزم به دام زلف يار؟   

کي نهم يک لحظه سر بر پاي دوست؟

کي برافشانم به روي دوست جان ؟ 

  کي بگيرم زلف مشک آساي دوست؟

اين چنين پيدا زما پنهان چراست؟  

  طلعت خوب جهان آراي دوست؟

همچو چشم دوست بيمارم ، کجاست؟  

شکرزان لعل جان افزاي دوست؟

در دل تنگم نمي گنجد جهان  

خود نگنجد دشمن اندرجاي دوست؟

دشمنم گويد که ترک دوست گير  

من به رغم دشمنان جوياي دوست ؟

چون "عراقي" واله و شيدا شدي                 
 دشمن ار ديدي رخ زيباي دوست




احمد بحرینی (1387/12/08 20:24:47)
سالها مي گذرد حادثه ها مي آيد


انتظار فرج از نيمه ي خرداد کشم


احمد بحرینی (1387/12/06 14:0:18)
زهي جمال رخش کرده پرتو افشاني
به ماه چارده و آفتاب رخشاني
زهي ولي خدا قطب عالم امکان
جهان جود و کرم پيشواي يزداني
ظهور قدرت دادار حجت بن حسن
که ظاهر است از او کبرياي سبحاني
نجات امت مظلوم و خلق مستضعف
اميد مردم محروم و فيض رحماني
سپهر مجد و شرف شمس آسمان جلال
جمال غيب ابد شاه ملک امکاني
اگر چه پر شده عالم زفتنه و زفساد
مسلط اند به دنيا جنود شيطاني
به نام صلح و دموکراسي و وطن خواهي
زنند ضربه به شخصيت مسلماني
گرفته است بشر راه انحراف و خطا
به هر مکان نگرم تيره است و ظلماني
بگيرد ار همه اقطار محنت ايام
شب فراق شود هر چه بيش طولاني
بمان به جا و مشو نااميد چون آيد
امام و منجي کل مقتداي پاياني
سليل احمد مرسل همان کسي که خدا
عطا نموده به او منصب جهانباني
جهان نجات دهد از فساد و استکبار
دوباره زنده کند راه و رسم انساني
در آورد همگان زير پرچم اسلام
نظام مي نبود جز نظام قرآني
ظهور مي کند و مي کند اساس ستم
کند زمين و زمان را زعدل نوراني
امير معدلت آيين ومعدلت گستر
دهد نجات همه خلق از پريشاني
خوش آن زمانه و آن روزگار و آن ايام
خوش آن حکومت و آن عدل و عصر روحاني


 1 2 3  
تمام حقوق برای سایت Tamoochin.com محفوظ است
©2024 Tamoochin.com | TCOM