انتظار پايان آمده چلچله هاي عاشق آواز سر داده اند و تک سواران يکه تاز
سپاه نور به سوي کعبه مي شتابند.
آدينه وصال است واين صبح دل انگيزدر پس شبهاي هجران و غربت به ثمر نشسته است.
اين يوسف زيباي مادري پهلو شکسته است که اينک بر بلنداي زمان ومکان
ايستاده وفرياد اناالمهدي را سر داده .
او آمده است تا درد غربت را پاياني زيبا دهد و زخمهاي کهنه را التيام بخشد
تا فاطمه(س ) همان يگانه دخت نبوت که حق اورا تنها سبب آفرينش خوانده
ديگر از درد پهلو و بازو بر خود نپيچد وآسوده محسن را در آغوش کشد .
او آمده است تا ببيند کدامين گستاخي راه عبور ياس نيلوفري را گرفت و چنان
دل حسن(ع) را شکست که بغض و سکوت را در هم آميخت و تا لحظه شهادت
هيچ نگفت که چه ديده است و چرا چادر مادر.....
او آمده است تا ببيند چرا بيت الاحزان مادر مظلومه ي ما را ويران کردند
وکدامين همسايگان نالايقي بودند که از گريه فاطمه(س) به ستوه آمدند .
او آمده تا بر غاصبين ولايت سخت بتازد همانانکه تا علي(ع) را مامور به صبر
وتنها ديدند آتش کينه افروختند وپر وبال ولايت را سوزاندند وبر سينه اسرار
غيب زخمي عميق زدند و...
همانانکه پرده نشينان حريم الهي را بر سر بازارهاي مکرشان دست بسته
به نظاره نشستند وبر پاي نيزه هاي حامل نور مستانه رقصيدند و طبل ودهل
فتح زدند ودل کبوتران حرم را به لرزه درآوردند.