تاریخ
 
 
احمد بحرینی


تعداد بحث های ایجاد شده: 216
امتیاز بحث های ایجاد شده: 332

تعداد بازدید: 511
امتیاز بحث: 0

کتاب: تاريخ تمدن(فصل سيزدهم)
1387/11/12

نويسنده : ويل دورانت




نظرات کاربران
ترتیب نظرات: جدیدترین به قدیمی ترین
احمد بحرینی (1387/11/12 9:57:23)
انحطاط
چگونه ملتي مي ميرد  خشيارشا  فصلي از آدمكشي  اردشيردوم  كوروش كوچك
داريوش (يا داراي) اصغر  علل سياسي و نظامي و اخلاقي انحطاط  فتح پارس به دست
اسكندر، و پيشروي او در هندوستان
شاهنشاهيي كه داريوش تأسيس كرده بود يك قرن بيشتر نپاييد . استخوان بندي مادي و معنوي
پارس با شكستهاي ماراتون و سالاميس و پلاته در هم شكست؛ شاهنشاهان كار جنگ را كنار
گذاشته، در شهوات غوطه ور شده بودند، وملت به سراشيب فساد و بيعلاقگي به كشور افتاده بود .
انقراض شاهنشاهي پارس در واقع نمونه اي بود كه بعدها سقوط امپراطوري روم مطابق آن صورت
گرفت: در هر دو مورد، انحطاط و تدني اخلاقي ملت با قساوت شاهنشاهان و امپراطوران و غفلت
ايشان از احوال مردم توأم بود . به پارسيان همان رسيد كه پيش از ايشان به ماديان رسيده بود، چه،
پس از گذشتن دو سه نسل از زندگي آميخته به سختي، به خوشگذراني مطلق پرداختند . كار طبقة
اشراف آن بود كه شكم خود را با خوراكهاي لذيذ پر كند؛ كساني كه پيشتر در شبانروز بيش از يك
بار غذا نمي خورد ند- و اين آييني در زندگي ايشان بود - اينك به تفسير پرداخته، گفتند مقصود از
يك بار غذا، خوراكي است كه از ظهر تا شام ادامه پيدا كند؛ خانه ها و انبارها پر از خوراكهاي لذيد
شد؛ غالبًا گوشت بريان حيوان ذبح شده را يكپارچه و درست نزد مهمانان خود برخوان مي نهادند؛
شكمها را از گوشتهاي چرب جانوران كمياب پر مي كردند؛ در ابتكار خوردنيها و مخلفات و
شيرينيهاي گوناگون، تفنن فراوان به خرج مي دادند . خانة ثروتمندان پر از خدمتگزاران تباهشده و
تباهكار بود، و ميخوارگي و مستي ميان همة طبقات اجتماع رواج داشت . به طور خلاصه بايد گفت
كه: كوروش و داريوش پارس را تأسيس كردند، خشيارشا آن را به ميراث برد، و جانشينان وي آن را
نابود ساختند.
خشيارشاي اول، از لحاظ ظاهر، پادشاهي به تمام معنا بود؛ قامت بلند و تن نيرومند داشت و،
بنا به مشيت شاهانه، زيباترين فرد شاهنشاهي خود بود . ولي جهان هنوز مرد خوشگلي كه گول
نخورده باشد به خود نديده؛ همان گونه كه مرد مغرور به نيروي خودي را كه اسير سرپنجة زني نشده
باشد كمتر مي توان يافت . خشيارشا معشوقه هاي فراوان داشت، و بدترين نمونة فسق و فجور براي
رعاياي خود بود . شكست وي، در سالاميس، شكستي بود كه از اوضاع و احو ال نتيجه مي شد، چه
آنچه از اسباب بزرگي داشت تنها اين بود كه بزرگنمايي خود را دوست داشت، و چنان نبود كه،
هنگام رو كردن سختي و ضرورت، بتواند مانند پادشاهان حقيقي به كار برخيزد . پس از بيست سال
كه در دسيسه هاي شهواني گذراند و در كار ملكداري اهمال و غفلت ورزيد، يكي از نزديكان وي به
نام ارتبان يا اردوان او را كشت، و جسد او را با شكوه و جلال شاهانه به خاك سپردند.
تنها آنچه در دربار روم زمان تيبريوس صورت گرفته با كشتارها و خونريزيهاي وحشت آوري
كه در دربار ايران قديم اتفاق افتاده، قابل مقايسه است . كشندة خشيارشا را، اردشير اول، كه پس از
پادشاهي درازي خشيارشاي دوم به جاي او نشست، كشت . وي را، پس از چند هفته، نابرادريش
سغديان كشت، كه خود، شش ماه پس از آن، به دست داريوش دوم كشته شد؛ اين داريوش، با
كشتن تري تخم، و پاره پاره كردن زن و زنده به گور كردن مادر و برادران و خواهر ان وي، فتنه اي را
فرو نشاند . به جاي داريوش دوم، پسرش اردشير دوم به سلطنت نشست كه ناچار شد، در جنگ
كوناكسا، با برادرش كوروش كوچك، كه مدعي پادشاهي بود، سخت بجنگد . اين اردشير مدت
درازي سلطنت كرد و پسر خود داريوش را كه قصد او كرده بود كشت و، آنگاه كه دريافت پس ر
ديگرش اوخوس نيز قصد جان او دارد، از غصه دق كرد . اوخوس، پس از بيست سال پادشاهي، به
دست سردارش باگواس مسموم شد؛ اين سردار خونريز پسري از وي را، به نام ارشك، به تخت
نشانيد و، براي اثبات حسن نيت خود نسبت به وي، برادر او را كشت؛ چندي بعد، ارشك و فرزندان
خرد و ي را نيز به ديار عدم فرستاد و دوست مطيع و مخنث خود كودومانوس را به سلطنت رسانيد؛
اين شخص هشت سال سلطنت كرد و لقب داريوش سوم به خود داد؛ هموست كه در جنگ با
اسكندر، هنگامي كه سرزمين و پادشاهي او در حال احتضار بود، كشته شد . در هيچ دولتي، حتي در
دولتهاي دموكرا سي امروز، كسي را سراغ نداريم كه در فرماندهي از اين شخص بي كفايت تر بوده
باشد. طبيعت دستگاههاي امپراطوري و شاهنشاهي چنان است كه هرچه زودتر مضمحل شود، چه
نيرويي كه در مؤسسان آن بوده ديگر در كساني كه آن را به ميراث برده اند وجود ندارد؛ و اين
درست هنگامي است ك ه ملتهاي سر كوفته نيروهاي خود را تجديد كرده و درصدد آنند كه آزادي
از دست رفته را بازيابند . نيز اين طبيعي نيس


احمد بحرینی (1387/11/12 9:56:20)
علم و هنر
پزشكي  خرده هنرها  گور كوروش و گور داريوش  كاخ پرسپوليس  نقش ديواري
تيراندازان  ارزيابي هنر پارسي
چنان به نظر مي رسد كه پارسيان جز هنر زندگي هيچ هنري به فرزندان خود نمي آم وخته اند.
ادبيات در نظر ايشان همچون تجملي بود كه به آن كمتر نيازمند بودند، و علوم را همچون كالاهايي
مي دانستند كه وارد كردن آنها از بابل امكان پذير بود؛ گرچه تمايلي به شعر و افسانه هاي خيالي
داشتند، اين كار را بر عهدة مزدوران و طبقات پست اجتماع مي گذاشتند، و لذت سخن گفتن و
نكته پردازي و لطيفه گويي در گفت و شنيد را برتر از لذت خاموشي و تنهايي و مطالعه و خواندن
كتاب مي شمردند . شعر را، بيش از آنكه از روي نوشته بخوانند، از راه آوازخواني مي شنيدند؛ با مردن
خنياگران، شعر نيز از ميان رفت.
پزشكي در ابتدا وظيفة كاهن ان بود؛ آنان چنين مي پنداشتند كه شيطان 99999 بيماري آفريده،
و هر يك از آنها را بايد به وسيلة مخلوطي از سحر و جادو و مراعات قواعد بهداشت درمان كنند . در
معالجة بيماران، توجه به ادعيه و اوراد بيش از توجه به دارو بود، به اين اعتبار كه تعويذ و ورد، اگر
سود نداش ته باشد، بيزيان است و مريض را نمي كشد، و دربارة داروها نمي توان چنين گفت . باوجود
اين، در آن هنگام كه ثروت پارس زياد شد، فن پزشكي غير ديني رواج پيدا كرد؛ چنان بود كه، در
زمان اردشير دوم، سازمان منظمي براي پزشكان و جراحان پيدا شد؛ مزد آنان را قانون، مطابق مق ام
اجتماعي بيماران، تعيين كرد - اين كاري بود كه قانون حموربي نيز پيش از آن كرده بود . علماي
ديني را مي بايستي برايگان معالجه كنند؛ درست همان گونه كه در ميان ما معمول است، پزشكان
تازه كار حرفة خود را با معالجة كافران و بيگانگان آغاز مي كردند، چه هر پزشكي، در آغاز كار
پروردگار » خود، ناچار بود يك يا دو سال بر روي مهاجران و فقيران آزمايش كند . اين، خود، فرمان
بود: « نور
اي مقدس دادار گيتي جسماني، اينان كه مزداپرستند براي آموختن پزشكي مي روند . آيا
نخست در مزداپرستان آزمايش كنند يا در د يوپرستان؟ پس اهورمزدا گفت: پيش از مزداپرستان
در د يوپرستان آزمايش كنند . نخست يك د يوپرست را جراحي كند؛ اگر او بميرد، د يوپرست
دوم را جراحي كند؛ اگر او هم بميرد، د يوپرست سوم را جراحي كند؛ اگر او هم بميرد، آن كه
[م يخواهد پزشك بشود ] ابدالآباد ناقابل [كار پزشكي ] است . پس از آنكه [ناقابل كار پز شكي
شد] نبايد به مزداپرست دوا بدهد، نبايد مزداپرست را جراحي كند، و نبايد مزداپرست را در
جراحي زخم كند؛ پس اگر به مزداپرست دوا دهد، و اگر مزداپست را جراحي كند؛ و اگر
مزداپرست را جراحي كرده، زخم كند، مجازاتش [همان مجازات ] كسي است كه عمدًا به
كسي زخم وارد آور د. كسي كه [مي خواهد پزشك بشود ] يك د يپرست را جراحي كند، و او
(مريض) خوب شود، و او د يوپرست دوم را جراحي كند، و او (مريض) خوب شود، و او
دؤپرست سوم را جراحي كند، و او (مريض) خوب شود، پس آزموده است تا ابدالآباد . پس از
[پزشك شدن ] به خواهش خود مي تواند به مزداپرس ت دوا دهد، و به خواهش مي تواند
مزداپرست را جراحي كند.
چو پارسيان تمام همت خود رامتوجه برپا ساختن كاخ شاهنشاهي خويش كرده بودند، ديگر
وقت و نيروي ايشان براي كاري، جز جنگ و كشتار، كفايت نمي كرد . به همين جهت، در مورد هنر،
مانند روميان، قسمت عمدة توجه آنها به چيزي بود كه از خارج ايران زمين وارد مي شد . البته ذوق
زيباپسندي داشتند، ولي ساختن چيزهاي زيبا را برعهدة هنرمندان بيگانه، يا بيگانگان هنرمندي كه در
داخل خاك ايشان به سر مي بردند، مي گذاشتند، و پولي را كه براي مزد دادن به اين هنرمندان لازم
بود از كشورهاي تابع خود فراهم مي كردند . خانه هاي زيبا و باغهاي خرم و عالي داشتند، كه گاهي
به صورت شكارگاه و محل نگاهداري مجموعه هاي گوناگون جانوران در مي آمد؛ در خانه هاي خود
اثاثة گرانبها جم عآوري مي كردند؛ از قبيل ميزهايي كه روپوش طلا و نقره داشت، يا با اين دو فلز
گرانبها منبت كاري شده بود؛ و تختهايي كه روپوشهاي عالي آنها را ازكشورهاي ديگر وارد ميكردند؛
و فرشهاي نرمي كه همه گونه رنگهاي زمين و آسمان بر آنها ديده مي شد و كف اطاقهاي خود را با
آن مفروش مي كردند .
در جامهاي زرين شراب مي نوشيدند، و ميزها و طاقچه هاي اطاق را با گلدانهاي ساخت
بيگانگان مي آراستند؛ آواز خواندن و رقصيدن را دوست داشتند و از نواختن چنگ و ني و طبل و
دف لذت مي بردند . گوهرهاي گرانبها در نزد ايشان فراوان بود و با آنها از تاج و گوشواره گرفته تا
دستبند و كفشهاي مرصع مي ساختند؛ مردان نيز به زيورآلات علاقه مند بودند و گوش و گردن و
بازوهاي خ


احمد بحرینی (1387/11/12 9:55:20)
آداب و اخلاق پارسيان
قساوت و بزرگواري  قانون پاكيزگي  گناهان جسماني  دوشيزگان و مردان عزب
ازدواج- زنان  كودكان  نظر پارسيان در تعليم و تربيت
آنچه ماية شگفتي مي شود اين است كه مردم ماد و پارس، با وجود آن ديني كه داشتند، تا چه
فرورتيش » : حد بيرحم بودند . بزرگترين شاه ايشان، داريوش اول، در كتيبة بيستون چنين مي گويد
دستگير شد و او را نزد من آوردند . گوشها و بيني و زبان او را بريدم و چشمهاي او را درآوردم. او را
در دربار من به غل و زنجير كردند تا همة مردم او را ببينند . بعد او را به اكباتان بردم و به دار
آويختم… و اهورمزدا ياري خود را به من عطا كرد . به ارادة اهورمزدا قشون من بر قشوني كه از من
برگشته بود پيروز شد و چيترتخم را گرفته نزد من آوردند . من گوشتها و بيني او را بريدم و چشمهاي
او را بركندم . او را در دربار من در غل و زنجير داشتند، و تمام مردم او را ديدند . بعد به امر من در
داستانهايي كه پلوتارك، در سرگذشت اردشير دوم و حوادث اعدامي «. اربل او را مصلوب كردند
كه به فرمان وي صورت گرفته، نقل مي كند، نمونه هاي خونيني از اخلاق شاهان پارس را در دورة
اخير آنان نشان مي دهد . بر كساني كه خيانت مي ورزيدند هيچ گونه رحمت و شفقتي روا نمي داشتند :
اينگونه اشخاص، و پيشوايان ايشان را به دار مي آويختند . پيروانشان را چون بنده مي فروختند و
شهرهاشان را چپاول مي كردند و پسرانشان را اخته مي ساختند، و دخترانشان را به اسيري مي بردند و
مي فروختند. ولي عدالت و حق مقتضي آن نيست كه، در بارة يك ملت، تنها از اعمال و رفتار شاهان
آن قضاوت شود؛ فضيلت چيزي نيست كه مانند اخبار تاريخي روايت شود، و نيكان و پاكان، مانند
ملتهاي خوشبخت، تار يخي ندارند . حتي شاهان نيز، در پاره اي از موارد، از خود اخلاق نيك نشان
مي دادند، و چنان بود كه ميان يونانيان پيمانشكن به درستي عهد معروف بودند . چون پيماني مي بستند
به آن استوار مي ماندند، و به اين مي باليدند كه هرگز وعده اي را كه داده اند خلف نمي كنند . آنچه از
تاريخ پارسيها با ستايش و تحسين بايد ذكر شود اين است كه بندرت اتفاق مي افتاد كه فرد پارسي
براي جنگ با پارسيها به مزدوري گرفته شود؛ در صورتي كه هر كس مي توانست يونانيان را براي
جنگ با خودشان اجير كند.
برخلاف آنچه از خواندن تاريخ آميخته به خون و آهن اين ق وم به نظر مي رسد، بايد گفت كه
اخلاق و رفتارشان اين اندازه سختي وخشونت نداشته است . پارسيها در سخن گفتن صريح و در
دوستي استوار ومهمان نواز و بخشنده بودند، و بر رعايت آداب معاشرت، تقريبًا به اندازة مردم چين،
مواظبت داشتند . چون دو نفر، كه از حيث رتبه با يكديگر برابر بودند، به هم مي رسيدند، يكديگر را
مي بوسيدند؛ و اگر كسي به شخصي بلندمرتبه تر از خود برمي خورد، پشت دوتا مي كرد و به او احترام
مي گذاشت. در مقابل اشخاص كوچكتر گونة خود را براي بوسيدن پيش مي آوردند؛ براي مردم
متعارفي، تواضع مختصري كافي بود . چيز خوردن در كنار راه را سخت ناپسند داشتند؛ بيني گرفتن
وآب دهن انداختن درمقابل ديگران را بد مي دانستند . تا زمان خشيارشا، درخوردن و نوشيدن سادگي
فراوان داشتند، و جز يكبار در روز خوراك نمي خوردند و جز آب خالص چيز ديگري نمي نوشيدند .
پاكيزگي را، پس از زندگي، بزرگترين نع مت مي دانستند، و چنان مي پنداشتند كه كار نيكو چون از
چه انسان، اگر در برانداختن فساد [ميكروب ها؟] قيام نكند، » ؛ دست ناپاك سرزند ارزشي ندارد
كساني را كه سبب پراكنده شدن بيماريهاي واگيردار «. فرشتگان در جسم او منزل نخواهند كرد
مي شدند سخت كيفر مي دادند . در جشن ها، همة مردم با لباسهاي پاك سفيدي حاضر مي شدند . در
شريعت او، مانند دو شريعت برهمايي و موسوي، آداب و رسوم تطهير و جلوگيري از پليدي بسيار
بود. در كتاب مقدس زردشت، فصلهاي مطولي است كه همه از قواعد مخصوص پاكي جسم و جان
بحث مي كند . در آن كتاب آمده است كه چيدن ن اخن و مو، و نفس كشيدن از دهان، همه، پليدي
است، و ايراني فرزانه بايد از آنها پرهيز كند، مگر اينكه قبلا آنها را پاك كرده باشند.
كيفر گناهان جسماني در شريعت زردشت، مانند شريعت يهودي، بسيار سخت بود . استمناي با
دست را با شلاق زدن مجازات مي كردند؛ كيفر لواط و ز نا آن بود كه زن يا مردي را كه مرتكب
بكشند، زيرا از مار خزنده و گرگ زوزه كش بيشتر مستحق كشتن » چنين گونه اعمال مي شدند
از آنچه هم اكنون از نوشته هاي هرودوت نقل مي كنيم معلوم مي شود كه، بنابر معهود، ميان «. هستند
پارسيان ربودن زنان را، به وسيلة زور » : گفتار و كردار تفاوت بوده است؛ گفتة هرودوت چنين است
و قدرت، كار ناپاكان و بدان مي دانند؛ ولي در


احمد بحرینی (1387/11/12 9:54:32)
اخلاق زردشتي
آدمي ميدان جنگ خير و شر است  آتش جاوداني  جهنم و اعراف و بهشت  آيين مهر
پرستي  مغان  پارسيان
چون پيروان دين زردشت جهان را به صورت ميدان مبارزه ميان خير و شر تصور مي كردند، با
اين طرز تصور خويش، در خيال، محرك نيرومندي بيرون از قوانين طبيعت مقرر مي داشتند كه فردا
را به كار نيك تشويق مي كرد و ضامن اجراي آن بود . نفس بشري ر ا نيز، مانند صحنة جهان، نبردگاه
ارواح پاك با ارواح پليد مي دانستند؛ به اين ترتيب، هر كس در نظر ايشان سربازي بود كه
خواه نا خواه در صف خدا يا در صف شيطان مي جنگيد، و هركار كه ب ه آن برمي خواست يا از آن
خودداري مي كرد، خود به خود، به تقويت دستگاه اهورمزدا يا دستگاه اهريمن مي انجاميد . با اين
فرض كه انسان براي رسيدن به اخلاق نيك محتاج به تكيه گاه فوق طبيعي باشد، بايد گفت كه جنبة
اخلاقي دين زردشت عاليتر و شگفت انگيزتر از جنبة ديني و الاهي آن است؛ اين طرز تصور به
زندگي روزانة آدمي شرافت و مفهومي مي بخشد كه از ديد قرون وسطايي نسبت به انسان، كه او را
چون كرم ناتواني تصور مي كرد، يا از ديد جاري در اين ايام، كه او را دستگاه مكانيكي متحرك
خود به خود تصور مي كند، هرگز چنان شرافت و مفهومي براي آدمي فراهم نمي شود . انسان، مطابق
تعليمات مذهب زردشت، همچون پيادة صحنة شطرنج نيست كه درجنگ جهانگير دائمي بدون ارادة
خود در حركت باشد، بلكه آزادي اراده دارد، چه اهورمزدا چنان خواسته است كه انسانها
شخصيتهاي مستقلي باشند و با فكر و انديشة خود كار كنند، و با كمال آزادي در طريق روشني، يا در
طريق دروغ، گام نهند . چه اهريمن، خود، دروغ مجسم و جاندار، و هر دروغگو و فريبكار بنده و
خدمتگزار وي به شمار مي رفت.
از اين طرز تصور كلي قانون اخلاقي مفصل و در عين حال ساده اي به وجود آمد كه بر اين
تنها كسي خوب است كه آنچه را بر خود روا نمي دارد، بر ديگران نيز » : قاعدة طلايي تكيه د اشت كه
يكي اينكه دشمن خود را دوست كند؛ ديگر اينكه » : به گفتة اوستا، انسان سه وظيفه دارد «. روا ندارد
بزرگترين فضيلت تقوا ا ست، و بلافا صله ،« آدم پليد را پاكيزه سازد؛ و سوم آنكه نادان را دانا گرداند
پس از آن، شرف و درستي در كردار و گفتار است . در ميان پارسيها رباخواري رايج نبوده، ولي
بازپس دادن وام را امر واجب و مقدسي مي شمردند . در شريعت اوستا (مانند شريعت يهود ) بدترين
همة گناهان كفر و الحاد بود . از روي تنبيه هاي سختي كه دربارة ملحدان اجرا مي شد، مي توان حدس
زد كه شك در دين درميان پارسيان وجود داشته است؛ كساني را كه از دين باز مي گشتند بدون
درنگ اعدام مي كردند . بخشندگي و مهرباني، كه پروردگار همه را به آن فرمان داده بود، عملا
شامل حال كفار، يعني بيگانگان، نمي شد، چه آنان گروه پس افتاده اي از مرد م تصور ميشدند كه
اهورمزدا تنها محبت سرزمين خودشان را به دلشان انداخته بود تا از هجوم و حملة بر ايران زمين غافل
خود را از هر جهت بهتر و والاتر از همة مردم روي زمين » ، بمانند. به گفتة هرودوت، پارسيان
چنان باور داشتند كه ملتهاي ديگر به آن اندازه به كمال نزديكترند كه مرز و بوم ايشان ؛« مي دانستند
بدترين مردم كساني هستند كه از پارس » : از لحاظ جغرافيايي به سرزمين پارس نزديكتر باشد، و
اين سخنان نغمه هايي را به خاطر مي آورد كه اين روزها نيز به گوش مي خورد و تقريبًا همة «. دورترند
ملتها چنين تصوري دارند.
چون دينداري و تقوا بزرگترين فضيلت بود، نخستين وظيفة آدمي در زندگي آن بود كه خدا
را بپرستد و تطهير و قرباني كند و نماز بگزارد . در دين زردشتي روا نبود كه معبد بسازند يا بت
بتراشند، بلكه قربانگاههاي مقدسي را بر قلة كوهها و در داخل كاخها و مركز شهرها بنا مي كردند و،
براي ا داي احترام به اهورمزدا، يا مقدسات پايينتر از وي، بر بالاي آنها آتش مي افروختند . خود آتش
مي ناميدند، و عقيده داشتند كه فرزند خداي « اتر » نيز به عنوان خدايي پرستش مي شد و آن را به نام
روشنايي است . آتشدان مركز اجتماع خانواده بود، و سعي داشتند كه آتش خانوادگي ه ي چگاه فسرده
نشود، چه اين كار يكي از واجبات دين به شمار مي رفت . آتش خاموشي ناپذير آسمان، يعني
خورشيد، را به عنوان مظهر تجسديافتة اهورمزدا يا ميترا پرستش مي كردند؛ اين درست مثل كاري بود
كه اخناتون در مصر كرد و پرستش خورشيد را رواج داد . در كتاب مقدس زردشتيان چنين آمده
خورشيد صبحگاهي بايد كه تا نيمروز تقديس شود، و خورشيد نيمروز را بايد كه تا هنگام » : است كه
پسين تقديس كنند، و خورشيد پسين تا شامگاه تعظيم شود … و آنان كه به بزرگداشت خورشيد بر
براي خورشيد و آتش و اهورمزدا، «. نخيزند، كارهاي نيكشا


احمد بحرینی (1387/11/12 9:53:14)
كتاب مقدس دين زردشتي مجموعه اي است از كتابهايي كه ياران و مريدان پيغمبر گفته ها و
داده اند. آنچه « اوستا » دعاهاي وي را در آن جم عآوري كرده بودند، و پيروان متأخر وي به آن نام
براي خوانندة غير ايراني اين زمان ماية وحشت مي شود اين است كه به وي گفته شود مجلدات
ما كوچكتر است - خود جزء بسيار « كتاب مقدس » كه بر جاي مانده - اگر چه از « اوستا » بزرگي از
كوچكي است از آنچه خداوند به پيامبر خود زردشت وحي فرستاده بود . آنچه از اين كتاب كهن بر
جاي مانده، درنظر بيگانگان و كوته فك ران، همچون مخلوط پريشاني از دعاها و سرودها و افسانه ها و
مراسم ديني و قوانين اخلاقي جلوه گر مي شود، كه در جاهاي مختلف آن كلمات زيبا و طرز بيان به
آن رونق خاص بخشيده و نمايندة اخلاص بدون شايبه و بلندي اخلاقي و تقوايي است كه به صورت
مسيحيان، تأليف آن شكل التقاطي دارد و گزيده ها « عهد قديم » غنايي جلوه گر مي شود . مانند كتاب
را در آن جمع كرده اند . مرد محقق، كه به مطالعة آن بپردازد، در خلال آن خدايان و حتي گاهي
را مي يابد، به حدي كه بعضي از دانشمندان هندي « ريگ- ودا » كلمات و جمله هاي كتاب هندي
وحي اهورمزدا نيست، بلكه از كتب ودايي اقتباس شده؛ در جاهاي « اوستا » چنان عقيده دارند كه
فقراتي ديده مي شود كه ريشة بابلي دارد، مانند فقرات مربوط به آفرينش جهان در « اوستا » ديگري از
شش مرحله (آسمانها، آبها، زمين، گياهان، جانوران، انسان )؛ پيدا شدن همة افراد آدمي از يك پدر و
يك ماد ر؛ آفرينش بهشتي بر روي زمين؛ خشمگين شدن آفريدگار بر آفريده هاي خود، و عزم كردن
وي بر آنكه طوفاني بر آنان مسلط سازد تا جز گروه اندكي، همه را نابود سازد . ولي عناصر خالص
ايراني كتاب به اندازه اي فراوان است كه مجموع آن رنگ كلي ايراني پيدا مي كند : فكر اساسي در
آن ثنويت عالم است، و اينكه در جهان مدت دوازده هزار سال ميان اهورمزدا و شيطان، به نام
اهريمن، مبارزه درگير بوده است : بزرگترين فضيلتها پاكي ودرستي است، كه به آدمي زندگي
جاوداني مي بخشد؛ مردگان را نبايد، مانند يونانيان و يهوديان پليد، به گور كنند يا بسوزانند ، بلكه بايد
آنها را به حال خود گذارند تا طعمة سگان و پرندگان شكاري شوند.
سقف جامد آسمان » بود. اهورمزدا « فلك كلي آسمانها » خداي زردشت، در ابتداي كار، همان
را به جاي لباس بر خود پوشيده … و پيكر او روشني و جلال اعلاست، و ماه و خورشيد دو چشم
در زمانهاي م تأخر كه دين ازدست پيغمبران خارج شد و در اختيار سياستمداران قرار گرفت، .« اوست
خداي بزرگ به صورت شاه عظيم الجثه اي درآمد كه عظمت هولناكي دارد . اهورمزدا را، كه
آفريننده و مدبر جهان بود، گروهي مقدسات پايينتر از وي در كارگرداندن جهان دستياري
مي كردند، كه درابتدا آنها را به صورت اشكال و نيروهاي طبيعي مانند آب و آتش و خورشيد و ماه
و باد و باران تصور مي كردند . بزرگترين كاري كه به دست زردشت انجام گرفت آن بود كه خداي
خود را به صورتي معرفي مي كرد كه برتر از همة اين چيزهاست؛ آنچه در كتاب وي آمده، از حيث
جلال و شكوه، همسنگ نوشته هاي كتاب ايوب است:
از تو مي پرسم، اي اهورا، براستي مرا از آن آگاه فرما . كيست نگهدار اين زمين در پايين و
سپهر (در بالا ) كه به سوي نشيب فرود نيايد؟ كيست آفرينندة آب و گياه؟ كيست كه به باد
و ابر تندروي آموخت؟كيست، اي مزدا، آفرينندة منش پاك؟
عقل انساني نيست، بلكه منظور حكمت الاهي است، كه تقريبًا با « منش پاك » مقصود از اين
اختلافي ندارد، و اهورمزدا آن را وسيلة آفرينش كاينات قرار مي دهد . زردشت « كلمة الله » لوگوس يا
براي اهورمزدا هفت جلوه يا هفت صفت بر مي شمارد كه عبارت است از : نور، منش پاك، راستي،
قدرت، تقوا، خ ير، فنا ناپذيري . ولي پيروان وي، چون به شرك و پرستيدن ربهاي متعدد عادت
داشتند، به اين صفات رنگ اشخاص دادند و آنها را امشاسپندان يا قديسان جاوداني نام نهادند، و
چنان معتقد شدند كه اين امشاسپندان در زير نظر اهورمزدا جهان را مي آفرينند و بر آن تسلط دارند؛
به ا ين ترتيب بود كه يكتاپرستي عالي مؤسس اين دين، در ميان مردم، به صورت شرك درآمد؛ اين
كاري است كه پس از آن در دين مسيحي نيز صورت گرفت . علاوه بر ارواح مقدس امشاسپندان،
پارسيان نيز به فرشتگان معتقد بودند و چنان مي پنداشتند كه هر كس، از زن و مرد و خرد و كلان،
فرشتة نگاهبان خاصي براي خود دارد . دينداران چنان باور داشتند كه در كنار اين فرشتگان و قديسان
جاوداني، كه آدمي را در آراستن خود به فضايل و رهبري دستگيري مي كنند، هفت ديو (شيطان) يا
روح پليد نيز در فضا در پروازند و پيوسته بر آنند كه انسان را به گناه ورزيدن و جنا يت كردن
وادارند، و هميشه با اهو


احمد بحرینی (1387/11/12 9:52:22)
زردشت
ظهور پيامبر  دين ايران پيش از زردشت  كتاب مقدس پارسيها  اهورمزدا  ارواح پاك
و ارواح پليد  مبارزة ميان آنها براي تسلط بر جهان
وطن » بنا بر داستانهاي ايراني، چند قرن قبل از ميلاد مسيح، پيامبري در ايران - وئجه، يعني
ظهور كرده بود كه مردم زمان او را زره توشتره (= زردشت كنوني ) مي ناميدند، ولي ،« آرياييها
يونانيان، چون از تلفظ نام فارسي اين پيامبر عاجز بودند، نام وي را به صورت زوروآسترس تلفظ
مي كردند. مطابق روايات، تولد وي رنگ آسماني داشت، و آن چنان بود كه فرشتة نگاهبان وي به
رفت و، با شيره اي كه از آن گرفته بود، به تن كاهني كه قرباني مقدس مي كرد « هومه » درون گياه
درآمد؛ در همين زمان شعاعي از جلال آسماني به سينة دختري فرود آمد كه نسب عالي و شريف
داشت. آن كاهن دختر را تزوي ج كرد، و دو زنداني تن هاي ايشان، يعني فرشته و شعاع، درهم
آميختند، و از آن ميان زردشت به وجود آمد . در همان روز كه متولد شد به صداي بلند خنديد؛
ارواح پليدي كه برگرد هر موجود زنده اي جمع مي شوند ترسناك و پريشان شدند و از كنار وي
گريختند. چون سخت دوستدار حكمت و عدالت بود، خود را از اجتماع مردم بيرون كشيد و در
تنهايي كوهستان زندگي مي كرد و خوراكش پنير و ميوه هاي زمين بود . شيطان خواست تا وي را
بفريبد، ولي كامياب نشد . سينه اش را به ضرب خنجر دريدند و اندرونة وي را با سرب گداخته
پركردند، ولي زردشت لب به شكايت نگشود و از ايمان به اهورمزدا، پروردگار نور وخداي بزرگ،
را در كف ،« كتاب معرفت حكمت » دست بر نداشت . اهورمزدا بر وي ظاهر شد و كتاب اوستا، يا
وي گذاشت و به او فرمان داد كه مردم را به آن بخواند و پند دهد . مدت درازي همه او را ريشخند
مي كردند و آزارش مي دادند، تا اينكه شاهزاده اي ايراني، به نام ويشتاسپ ياهيشتاسپ، سخنان وي را
شنيد و فريفتة آنها شد، و وعده كرد كه دين تازه را ميان مردم پراكنده سازد . به اين ترتيب بود كه
دين زردشتي در جهان پيدا شد . زردشت خود مدت درازي بزيست، تا اينكه برقي از آسمان بر او زد
و آن پيغمبر به آسمان صعود كرد.
نمي توان گفت كه چه اندازه از اين داستان راست است؛ ممكن است يوشعي همانند يوشع
بني اسرائيل وي را كشف كرده باشد . يونانيان معتقد بودند كه وي شخصيتي تاريخي است، و زمان
وي را 5500 سال قبل از زمان خود مي دانستند؛ بروسوس بابلي زمان وي را نزديكتر و تا ريخ 2000
ق م مي داند؛ اما آن دسته از مورخان جديد كه به وجود او عقيده دارند تاريخ حيات وي را ميان
قرنهاي دهم و ششم قبل از ميلاد مي دانند . در آن هنگام كه زردشت در ميان اجداد پارسيها و ماديها
ظهور كرد، دريافت كه مردم جانوران، زمين، آسمان، و نياكان خود را مي پ رستند؛ عناصر آن دين
باستاني وخدايان آن با دين هندوان عصر ودايي اشتراك فراوان داشت . بزرگترين خدايان، در دين
پيش از زردشتي، ميترا خداوند خورشيد، و آناهيته، الاهة زمين و حاصلخيزي، و هومه گاوخدايي بود
كه مرده و دوباره زنده شده و خون خود را، همچون نوشابه اي كه حيات جاوداني مي آورد، به
« هومه » فرزندان آدم بخشيده بود؛ پرستش اين خدا در نزد ايرانيان قديم چنان بود كه شيرة مستي آور
را مي نوشيدند، و آن گياهي بود كه بر دامنة كوههاي ايران زمين مي روييد . زردشت را اين خدايان
اوليه و شعاير ميخوارگي ناخوش آمد وبرضد مغان يا مج وسان، يعني كاهناني كه به اين خدايان نماز
مي گزاردند و براي آنها قرباني مي كردند، قيام كرد و، با شجاعتي كه از شجاعت معاصران وي -
عاموس و اشعيا - كمتر نبود، اعلان كرد كه در جهان جز خداي يگانه، يعني اهورمزدا، پروردگار
آسمان و روشني، خداي ديگري نيست، و خدايان دي گر مظهر وي و صفتي از صفات او هستند . شايد
داريوش اول، كه مذهب زردشت را پذيرفت، چنان مي پنداشت كه اين دين مي تواند الهامبخش ملت
و ماية تقويت بنيان حكومت وي باشد؛ به همين جهت، از همان زمان كه به تخت سلطنت نشست، به
جنگ با كاهنان مجوس و برانداختن آداب پرستش قدي م پرداخت و دين زردشتي را دين رسمي
دولتي قرار داد


احمد بحرینی (1387/11/12 9:48:38)
ارتش پاية اساسي قدرت شاه وحكومت شاهنشاهي به شمار ميرفت، چه دستگاه شاهنشاهي تا
زماني سرپا مي ماند كه قدرت آدمكشي خود را محفوظ نگاه دارد . تمام كساني كه مزاج سالم
داشتند، و سنشان ميان پانزده و پنجاه سال بود، ناچار بودند در هنگام جنگ به خدمت سربازي در
آيند. يك ب ار چنان اتفاق افتاد كه پدر سه فرزند درخواست كرد كه يكي از آنان را از خدمت
سربازي معاف دارند، و شاه در مقابل اين درخواست فرمان داد تا هر سه پسر او را كشتند؛ پدر
ديگري چهار پسر خود را به ميدان جنگ فرستاد و از خشيارشا تقاضا كرد كه پسر پنجم او را براي
رسيدگي ب ه كارهاي كشاورزي نزد او بازگذارند؛ شاه فرمان داد تا آن پسر را دو پاره كردند، و هر
پاره را در يك طرف راهي كه قشون از آن مي گذشت آويختند . سپاهيان، در ميان بانگ موزيك
نظامي و فرياد تحسين مردمي كه سنشان از خدمت سربازي گذشته بود، به ميدان جنگ رهسپار
مي شدند
گل سرسبد سپاه گارد سلطنتي بود كه از دو هزار سوار و دو هزار پياده تشكيل مي شد، و همه
از اشراف و بزرگان بودند و كارشان پاسباني شخص شاه بود . سپاه ثابت و فعال منحصرًا از افراد
پارسي و مادي تشكيل مي شد، كه به صورت دسته هاي ثابت در مراكز مهم سوق الجيشي كشور
مستقر مي شدند تا ماية آسايش خاطر مردم و برقراري امنيت باشند . ولي نيروي جنگي كامل مركب
از دسته هايي بود كه از تمام اقوام تابع شاهنشاهي بسيج مي شدند، و هر كدام به زبان خاص خود تكلم
مي كردند، و با راه و رسم جنگاوري و سلاح مخصوص خويش به جنگ مي پرداختند . همان گونه
كه سربازان از اقوام گوناگون بودند، سلاحها و ساز و برگ جنگ نيز اشكال مختلف داشت و در
ميان آنها تير و كمان، شمشير، زوبين، خنجر، سرنيزه، فلاخن، كارد، سپر، كلاه خود، زره چرمي، زره
آهني ديده مي شد؛ اسب و فيل، هر دو، را در جنگ به كار مي بردند؛ با ارتش، جارچيان، م نشيها،
خواجه سرايان، زنان روسپي و معشوقه ها نيز به راه مي افتادند، و همراه آنان ارابه هايي حركت مي كرد
كه چرخهاي آنها را با داسهاي بزرگ مسلح كرده بودند . اينگونه لشكرهاي جرار، كه شمارة
جنگاوران يكي از آنها در حملة خشيارشا ب ه يك ميليون و هشتصدهزار نفر رسيد، هرگز يك وحدت
كامل نداشتند؛ به همين جهت، چون نخستين علامات شكست آشكار مي شد، به صورت گروه
پريشان و بيساماني در مي آمد . پيروزي چنان لشكري معلول فزوني شمارة آن بر سربازان دشمن، و هم
از اين بود كه مي توانستند بآساني جاي كشتگان را در صفهاي جنگ پركنند؛ ولي چون ب ا سپاه
منظمي روبه رو مي شدند، كه افراد آن يك زبان داشتند و در تحت سازمان يكسان و منظمي
مي جنگيدند، ناچار شكست مي خوردند؛ سرشكست خوردن پارسيان در جنگهاي ماراتون و پلاته
همين بود.
در چنين دولتي حق و قانون منحصر به ارادة شاه و قدرت قشون بود؛ هيچ حقي در برابر اين
حق محترم شمرده نمي شد، و هيچ سابقه و سنتي، بدون اتكا برحكم شاه، ارزشي نداشت . پارسيها به
آن فخر مي كردند كه قوانين ايشان تغييرناپذير است، و وعده يا فرمان شاه به هيچ وجه نبايد نقض
شود. تصميمات و احكام شاه، در نظر آن مردم، همچون وحي و الهامي بود كه از جان ب اهورمزدا به
شخص شاه نازل مي شود؛ به اين ترتيب، قانون مملكت عنوان مشيت الاهي را داشت و سرپيچي از
آن، سرپيچي از فرمان و خواست الاهي به شمار مي رفت . قوة عالية قضايي در اختيار شخص شاه بود،
ولي شاه غالبًا عمل قضاوت را به يكي از دانشمندان سالخورده واگذار مي كر د. پس از آن، محكمة
عالي بود، كه از هفت قاضي تشكيل مي شد . پايين تر از آن، محكمه هاي محلي بود كه در سراسر
كشور وجود داشت . قوانين را كاهنان وضع مي كردند و، تا مدت درازي، كار رسيدگي به دعاوي نيز
در اختيار ايشان بود؛ ولي، در زمانهاي متأخرتر، مردان و حتي زناني ج ز از طبقة كاهنان به اينگونه
كارها رسيدگي مي كردند . در دعاوي، جز آنها كه اهميت فراوان داشت، غالبًا ضمانت را
مي پذيرفتند، و در محاكمات از راه و رسم منظم خاصي پيروي مي كردند . محاكم، همان گونه كه
براي كيفر و جرايم نقدي حكم صادر مي كردند، پاداش نيز مي دادند و، در هنگام رسيدگي به گناه
متهم، كارهاي نيك و خدمات او را نيز به حساب مي آوردند . براي آنكه كار محاكمات قضايي به
درازا نكشد، براي هر نوع مدافعه مدت معيني مقرر بود كه بايد در ظرف آن مدت حكم صادر شود؛
نيز به طرفين دعوي پيشنهاد سازش از طريق داوري مي كردند، تا نزا عي كه ميان ايشان است به وسيلة
داور، و به صورت مسالمت آميز، حل و فصل شود . چون رفته رفته سوابق قضايي زياد شد و قوانين
پيدا شدند، كه مردم در كارهاي « سخنگويان قانون » طول و تفصيل پيدا كرد، گروه خاصي به نام
قضايي با آنان مشورت مي كردند و براي پيش بردن دعاو


احمد بحرینی (1387/11/12 9:47:45)
در كشورهاي خاور زمين، پيوسته وراثت تاج و تخت با فتنه و آشوب در كاخ سلطنتي همراه
بود، چه هر يك از بازماندگان شاه درگذشته در آن مي كوشيد كه خود زمام سلطنت را به دست
گيرد؛ در عين حال ، در مستعمره ها نيز انقلاباتي رخ مي داد، زيرا كه مردم اين نواحي فرصت
اختلافات داخلي را غنيمت مي شمردند و درصدد بازيافتن آزادي از دست رفتة خود برمي آمدند .
غصب شدن تاج و تخت سلطنت، و كشته شدن بردياي غاصب، دوفرصت گرانبهايي بود كه
ولايتهاي تابع شاهنشاهي پارس د ر برابر خود داشتند؛ به همين جهت فرمانداران مصر و ليديا طغيان
كردند، و درآن واحد شوش و بابل و ماد و آشور و ارمنيه و سرزمين سكاها و بسياري از ولايات
ديگر سر به شورش برداشتند . ولي داريوش همه را به جاي خود نشانيد و در اين كار منتهاي شدت و
قساوت را به كار برد . از جمله، چون پس از محاصرة طولاني بر شهر بابل دست يافت، فرمان داد كه
سه هزار نفر از بزرگان آن را به دار بياويزند، تا ماية عبرت و فرمانبرداري ديگران شود؛ داريوش با
يك سلسله جنگهاي سريع توانست ولاياتي را كه شورش كرده بودند، يكي پس از ديگري، آرام
كند. چون دري افت كه اين شاهنشاهي وسيع هروقت دچار بحراني شود بزودي از هم پاشيده خواهد
شد، زره جنگ را از تن بيرون كرد، و به صورت يكي از مدبرترين و فرزانه ترين فرمانروايان تاريخ
درآمد و سازمان اداري كشور را به صورتي درآورد كه تا سقوط امپراطوري روم پيوسته به عنوان
نمونة عا لي از آن پيروي مي كردند . با نظم و ساماني كه داريوش مقرر داشته بود، آسياي باختري به
چنان نعمت و آرامش خاطري رسيد كه تا آن زمان، در اين ناحية پرآشوب، كسي چنان آسايشي را
به خاطر نداشت.
آرزويش آن بود كه پس ازآن با صلح و صفا برآنچه دراختيار دارد فرمان براند، ول ي سنت و
مقدر چنان است كه در امپراطوريها هرگز آتش جنگ مدت درازي فرو ننشيند؛ دليل اين مطلب آن
است كه بلاد تسخيرشده بايد مكرر در مكرر از نو مسخر شود، و پيروزمندان، در ملت خود، هنر
جنگيدن و در اردو و ميدان جنگ به سر بردن را زنده نگاه دارند؛ چه در هر آن ممكن اس ت زمانه
نقشي تازه برآرد و امپراطوري تازه اي در برابر امپراطوري موجود قيام كند . در چنين اوضاع و احوال،
اگر جنگي خود به خود پيش نيايد، ناچار بايد آن را بيافرينند؛ به همين جهت بر نسلهاي متوالي
واجب است كه بر دشواريهاي جنگ و خونريزي خو كنند، و از راه تمرين و ت جربه دريابند كه
چگونه از كف دادن جان و مال در راه نگاهداري ميهن را آسان شمارند.
شايد تا حدي همين دليل بود كه داريوش را برآن داشت كه از تنگة بوسفور و رود دانوب
بگذرد، در جنوب روسيه تا رود ولگا پيش براند و به تأديب سكاهايي كه پيوسته در اطراف
شاهنشاهي وي تاخت و تاز مي كردند بپردازد؛ يا اينكه بار ديگر از افغانستان و دهها سلسله جبال عبور
كند و به درة رود سند برسد و صحنه هاي پهناوري را، با جمعيت فراوان و مال بيشمار، بر شاهنشاهي
خويش بيفزايد . ولي، براي حملة وي به يونان، بايد در جستجوي دليلي قويتر از اين باشيم . هرودوت
مي خواهد به ما بقبولاند كه علت حمله و اقدام به اين كار بدون نتيجه و زيانبخش وي آن بود كه
يكي از زنان او به نام آتوسا در بستر او را فريفت و به اين كار واداشت؛ ولي بهتر آن است كه چنان
باور داشته باشيم كه، شاهنشاه پارس از آن نگران بود كه ممكن است، از ميان كشور- شهرهاي يونان
و مستعمرات آن، يك امپراطوري فراهم شود، يا ميان آنها پيماني بسته شود و تسلط پارس را بر باختر
آسيا در خطر اندازد . در آن هنگام كه ايالت يونيا سر به شورش برداشت، و از اسپارت و آتن به آن
كمك رسيد، داريوش، با آنكه به جنگ خرسندي نداشت، ناچار د ست به كار جنگ شد . همه
داستان گذشتن وي از درياي يونان (اژه)، و شكست خوردن قشون او در جلگة ماراتون، و بازگشت
نوميدانة وي به پارس را مي دانند . چون بار ديگر خود را آمادة حملة به يونان كرد و خواست ضربة
ديگري به آن وارد كند، ناگهان دچار بيماري شد و ناتوان گشت و ديده از اين جهان فرو بست.
3 روش زندگي و صناعت پارسيان
دولت شاهنشاهي  ملت  زبان  دهقانان  شاهراههاي شاهنشاهي  بازرگاني و امور مالي
دولت شاهنشاهي پارس، كه در زمان داريوش به منتها درجة بزرگي خود رسيده بود، شامل
بيست ايالت يا خشثرپاون [به يوناني : ساتراپ نشين] مي شد و مصر، فلسطين، سوريه، فنيقيه، ليديا،
فريگيا، يونيا، كاپادوكيا، كيليكيا، ارمنستان، آشور، قفقاز، بابل، ماد، پارس، آنچه امروز به نام
افغانستان و بلوچستان معروف است، باختر رود سند در هندوستان، سغديانا، باكتريا، جايگاه ماساگتها،
و قبايل ديگري از آس ياي ميانه جزو اين امپراطوري بزرگ بود . تا آن زمان هرگز دولتي به


احمد بحرینی (1387/11/12 9:46:39)
شاهان بزرگ
كوروش داستاني  سياستهاي روشن وي  كبوجيه  داريوش بزرگ  حمله به يونان
كوروش يكي از كساني بود كه گويا براي فرمانروايي آفريده شده اند و، به گفتة امرسن، همة
مردم از تاجگذاري ايشان شاد مي شوند . روح شاهانه داشت و شاهانه به كار برمي خاست؛ در ادارة
امور به همان گونه شايستگي داشت كه در كشورگشاييهاي حيرت انگيز خود؛ با شكست خوردگان به
بزرگواري رفتار مي كرد و نسبت به دشمنان سابق خود مهرباني مي كرد . پس، ماية شگفتي نيست كه
يونانيان دربارة وي داستانهاي بيشمار نوشته و او را بزرگترين پهلوان جهان، پيش از اسكندر، دانسته
باشند. ماية تأسف آن است كه از نوشته هاي هرودوت و گ زنوفون نمي توانيم اوصاف و شمايل وي را
طوري ترسيم كنيم كه قابل اعتقاد باشد . مورخ اول، تاريخ وي را با بسياري داستانهاي خرافي
درهم آميخته، و دومي كتاب خود كوروپايديا (تربيت كوروش ) را همچون رساله اي در فنون جنگ
نوشته، و در ضمن آن خطابه اي در تربيت و فلسفه آورد ه است؛ گزنوفون چندين بار در نوشتة خود
كوروش را با سقراط اشتباه كرده و احوال آن دو را با هم آميخته است . چون اين داستانها را كنار
بگذاريم، از كوروش جز شبح فريبنده اي باقي نمي ماند . آنچه به يقين مي توان گفت اين است كه
كوروش زيبا و خوش اندام بوده، چه پارسيان ت ا آخرين روزهاي دورة هنر باستاني خويش به وي
شاهان » همچون نمونة زيبايي اندام مي نگريسته اند؛ ديگر اينكه وي مؤسس سلسلة هخامنشي يا سلسلة
است، كه در نامدارترين دورة تاريخ ايران بر آن سرزمين سلطنت مي كرده اند؛ ديگر آنكه « بزرگ
كوروش سربازان مادي و پارسي را چنان م نظم ساخت كه به صورت قشون شكست ناپذيري درآمد؛
بر سارديس و بابل مسلط شد؛ و فرمانروايي اقوام سامي را بر باختر آسيا چنان پايان داد كه، تا هزار
سال پس از آن، ديگر نتوانستند دولت و حكومتي بسازند؛ تمام كشورهايي را كه قبل از وي در تحت
تسلط آشور و بابل و ليديا و آس ياي صغير بود ضميمة پارس ساخت، و از مجموع آنها يك دولت
شاهنشاني و امپراطوري ايجاد كرد كه بزرگترين سازمان سياسي قبل از دولت روم قديم، و يكي از
خوش اداره ترين دولتهاي همة دوره هاي تاريخي به شمار مي رود.
آن اندازه كه از افسانه ها برمي آيد، كوروش از كشورگشاياني بوده است كه بيش از هر
كشورگشاي ديگر او را دوست مي داشته اند، و پايه هاي سلطنت خود را بر بخشندگي و خوي نيكو
قرار داده بود . دشمنان وي از نرمي و گذشت او آگاه بودند، و به همين جهت در جنگ با كوروش
مانند كسي نبودند كه با نيروي نوميدي مي جنگد و مي داند چاره اي ن يست جز اينكه بكشد يا خود
كشته شود . پيش از اين - بنا به روايت هرودوت - دانستيم كه چگونه كرزوس را از سوختن درميان
هيزمهاي افروخته رهانيد و بزرگش داشت و او را از رايزنان خود ساخت؛ نيز از بخشندگي و نيكي
رفتار او با يهوديان سخن گفتيم . يكي از اركان سياست و حكومت و ي آن بود كه، براي ملل و اقوام
مختلفي كه اجزاي امپراطوري او را تشكيل مي دادند، به آزادي عقيدة ديني و عبادت معتقد بود؛ اين
خود مي رساند كه بر اصل اول حكومت كردن بر مردم آگاهي داشت و مي دانست كه دين از دولت
نيرومندتر است . به همين جهت است كه وي هرگز شهرها را غ ارت نمي كرد و معابد را ويران
نمي ساخت، بلكه نسبت به خدايان ملل مغلوب به چشم احترام مي نگريست و براي نگاهداري
پرستشگاهها و آرامگاههاي خدايان، از خود، كمك مالي نيز مي كرد . حتي مردم بابل، كه در برابر او
سخت ايستادگي كرده بودند، در آن هنگام كه احترام وي را نس بت به معابد و خدايان خويش ديدند،
بگرمي برگرد او جمع شدند و مقدم او را پذيرفتند . هر وقت سرزميني را مي گشود كه جهانگشاي
ديگري پيش از وي به آنجا نرفته بود، با كمال تقوا و ورع، قربانيهايي به خدايان محل تقديم مي كرد؛
مانند ناپلئون، همة اديان را قبول داشت و ميان آنها فرقي نمي گذاشت؛ و با مرحمتي بيش از ناپلئون به
تكريم همة خدايان مي پرداخت.
وي از لحاظ ديگري نيز به ناپلئون شبيه بود، چه مانند وي، قرباني بلندپروازي فراوان خويش
شد. هنگامي كه از گشودن همة سرزمينهاي خاور نزديك آسوده شد، درصدد بر آمد كه ماد و
پارس را از هجوم بدوياني كه در آسياي ميانه منزل داشتند خلاص كند؛ و چنان به نظر مي رسد كه
در اين حمله هاي خود، تاكنار نهر سيحون در شمال، و تا هندوستان درخاور پيش رفته باشد؛ در
همين گيرودارها، و در آن زمان كه به منتهاي بزرگي خود رسيده بود، در جنگ با قبايل ماساگت،
كه از قبايل گمنام ساكن در سواحل جنوبي درياي خزر بودند، كشته شد . كوروش نيز، مانند
اسكندر، امپراطوري بزرگي را به چنگ آورد، ولي پيش از اينكه فرصت سازمان دادن به آن پيدا
كند، اجل آن امپراط


احمد بحرینی (1387/11/12 9:45:44)
پارس
1 دورة عظمت مادها و انقراض ايشان
منشأ اين قوم  شاهان ايشان  پيمان خون سارديس  انقراض دولت ماد
آيا مادها، كه نقش مهمي در برانداختن دولت آشور داشته اند، چگونه قومي بوده اند؟ پي بردن
به اصل اين قوم، بدون شك، امري است كه رسيدن به آن دشوار است؛ تاريخ كتابي است كه هميشه
آدمي بايستي از وسط آغاز كند . نخستين اشارة به اين قوم در كتيبه اي است كه گزارش حملة
شلمنصر سوم به سرزمين موسوم به پارسوا، در كوههاي كردستان، (سال 837 ق م ) بر آن ثبت شده؛
از اخبار چنان بر مي آيد كه در اين ناحيه بيست و هفت امير و شاه، بر بيست و هفت ولايت كم
جمعيت، حكومت مي كرده اند؛ مردم اين ولايتها را آمادها يا مادها مي ناميده اند . مادها از نژاد
هندواروپايي به شمار مي روند و محتمل است كه در تاريخ هزار سال قبل از ميلاد از كناره هاي
درياي خزر به آس ياي باختري آمده باشند . در زند اوستا، كتاب مقدس پارسيان، يادي از اين زادگاه
قديمي مي شود، و مانند بهشتي توصيف مي شود : سرزميني كه آدمي جواني خود را در آن گذرانده،
مانند خود ايام جواني، زيباست، به شرط اينكه شخص ناچار نباشد دوباره در آن سرزمين يا در آن
ايام زن دگي كند . چنان به نظر مي رسد كه مادها، در ضمن كوچ كردنهاي خود، از بخارا و سمرقند
گذشته، و از اين نواحي، رفته رفته، رو به جنوب سرازير شده و پس از رسيدن به پارس، در آن
سكونت اختيار كرده بودند . اين قوم، در كوههايي كه به عنوان جايگاه خود در ايران انتخاب كرده
بودند، مس، آهن، سرب، سيم و زر، سنگ مرمر، و سنگهاي گرانبها بدست آوردند . و چون قومي
نيرومند بودند و زندگي ساده داشتند، به كشاورزي بر دشتها و دامنة تپه هاي منزلگاه خود پرداختند و
زندگي آسوده اي براي خويش فراهم ساختند.
در اكباتان (يعني محل تلاقي چند راه )، كه در درة زيبايي قرار گرفته و آبي كه از ذوب شدن
برف كوهها به دست مي آمد سبب حاصلخيزي آن بود، نخستين شاه ايشان ديااكو پايتخت اول خود
را بنا نهاد و آن را با كاخي شاهانه، كه بر شهر مسلط بود و نزديك دو كيلومتر مربع وسعت داشت،
آراست. بنا بر روايتي كه در كتاب هرودوت آمده- ولي روايت ديگري آن را تأييد نمي كند- ديااكو
از آنجا به قدرت رسيد كه به عدالت اشتهار يافته بود؛ و چون به قدرتي كه مي خواست رسيد، به
هيچ كس به حضور شاه بار داده » استبداد و خودكامگي پرداخت . يكي از فرمانهاي وي آن بود كه
نشود، و مردم تنها به وسيلة پيام آوراني مطالب خود را به عرض او برسانند؛ ديگر آنكه كسي حق
خنديدن يا آب دهان بر زمين انداختن در برابر شاه را ندارد . هدف وي از مقرر داشتن اين تشريفات
براي شخص خود … آن بود كه مردم، كه از ديدن وي محروم بودند، طبيعت او را از طبيعت خود
مردم قانع ماد، كه زندگي طبيعي داشتند، با پيشوايي اين شاه نيرومند شدند؛ و بنا بر تأثير .« جدا بدانند
عادت و محيط زندگي خويش، جنگ آزمودگي و تحمل بر سختيهاي جنگ پيدا كردند، و به
صورت خطري درآمدند كه پيوسته دولت آشور را تهديد مي كرد . دولت آشور بارها بر سرزمين ماد
حمله كرده، هر بار چنان پنداشته بود كه ماد چنان شكست خورده كه ديگر ياراي برابري با آن را
ندارد، ولي بعدها معلوم شده بود كه مردم اين سرزمين از مبارزه براي بدست آوردن آزادي خسته
نمي شوند. بزرگترين پادشاه ماد، هووخشتره، توانست، با ويران كردن شهر نينوا، به اين كشمكشها
پايان بخشد . اين پيروزي، خود، محرك وي شد كه لشكريانش را در آسياي باختري پيش براند و به
دروازه هاي سارديس برسد؛ و اگر كسوفي واقع نمي شد، هرگز از آنجا باز نمي گشت . دو پيشوا، كه با
يكديگر در حال جنگ بودند، هر دو اين پيشامد آسماني را نذير آسماني پنداشتند و با يكديگر پيمان
صلحي بستند، و براي استواري آن جرعه اي از خون يكديگر نوشيدند . هووخشتره، سال بعد از اين
حادثه، از دنيا رفت؛ اين پس از آن بود كه در زمان پادشاهي خود كشور ماد را، از صورت ايالت
تحت تصرف كشور ديگري، به صورت امپراطوري بزرگي درآورد كه آشور و ماد و پارس را شامل
بود. يك نسل پس از وي امپراطوري برچيده شد.
اين دولت مستعجل فرصتي پيدا نكرد كه بتواند در بناي مدنيت سهم بزرگي داشته باشد؛ تنها
كاري كه كرد آن بود كه راه را براي فرهنگ و تمدن پارس باز و هموار ساخت . پارسيها زبان
آريايي، و الفباي سي و شش حرفي خود را از مردم ماد گ رفتند، و همين مادها سبب آن بودند كه
پارسيها، به جاي لوح گلي، كاغذ پوستي و قلم براي نوشتن به كار بردندو به استعمال ستونهاي فراوان
در ساختمان توجه كردند . قانون اخلاقي پارسيها - كه در زمان صلح صميمانه به كشاورزي بپردازند،
و در جنگ متهور و بي باك باشند -، و نيز مذهب زردشتي ايشان و اعتقاد به اهورمزدا و


 1  
تمام حقوق برای سایت Tamoochin.com محفوظ است
©2024 Tamoochin.com | TCOM