مصاحبه نشريه خانه سبز با استاد محمد بهمنبيگي
استاد (محمد بهمن بيگي)، معلم، نويسنده،حقوقدان و اديب نامي كشورمان در سال 1299در منطقه چاه كاظم در نزديكي شهرستان لار(استان فارس) در چادر عشايري و به هنگام كوچ،زاده شد. پدرش، محمود خان يكي از بزرگانقبيله
بهمن بيگلو از ايل قشقايي بود كه در زمانحكومت رضاخان به دليل فعاليتهاي سياسي بهتبعيد محكوم گرديد. مادرش نيز به جرم تهيهآذوقه براي عشاير مخالف دولت، 6 روز پس ازتبعيد پدر، مقصر شناخته و به تبعيدگاه همسرش(تهران) فرستاده شد. محمد با مادر رهسپار تهرانو در همانجا به تحصيل ادامه داد و در سال1321 توانست با مدرك كارشناسي حقوققضايي از دانشگاه تهران فارغالتحصيل گردد. ويپس از اتمام دوران 11 ساله حبس و تبعيد پدر،همراه خانواده به استان فارس و دامان ايلبازگشت. بهمن بيگي در سال 1330 اولينمدرسه سيار عشايري را در محل زندگي خودراهاندازي نمود، كه بعدها (هندرشات) محقق وخاورشناس معاصر آمريكايي اين مدارس رامعجزهاي ناميد كه نتيجه فكر بكر بهمن بيگي بود.
بهمن بيگي چهره ماندگار عصر و مرد اثرگذارتاريخ علمي و فرهنگي روزگار ماست. بسياري اورا همچون جهانگيرخان قشقايي ميستايند و لقب(مدير كل افسانهاي) را زيبنده وجود نازنينشميدانند. استاد در آستانه 85 سالگي در منطقهقصرالدشت شيراز ساكن است و 6 فرزند (5دختر و 1 پسر) حاصل زندگي سراسر افتخارشميباشد. از وي كتابهاي گوناگوني به جايمانده از جمله: بخاراي من ايل من، اگر قره قاجنبود، عرف و عادت در عشاير فارس و به اجابتقسم و...
گفتگوي اختصاصي ما را با پدر آموزش عشايرايران ميخوانيد:
خانواده سبز: دوران كودكي و نوجواني شماچطور گذشت؟
بهمن بيگي: من در يك چادر سياه به دنياآمدم، تا 10 سالگي حتي يك شب هم در شهر وخانه به سر نبردم; چند سال اول را در ايل و نزدمنشي خانواده تحصيل كردم، بعد از تبعيد بهتهران بهعنوان اولين فرزند عشايري در بيندانشآموزان پايتخت مقام نخست را بهدستآوردم، براي دفاع از حقوق مردم عشاير وروستاها وارد دانشكده حقوق شدم و بعدها بهزبانهاي انگليسي، آلماني و فرانسه مسلطگرديدم.
خانواده سبز: چه انگيزهاي در شما سببتاسيس مدارس عشايري در ايران گرديد؟ در اينراه چه مشكلاتي پيش روي شما بود؟
بهمن بيگي: پس از آنكه مدرك ليسانسم رادريافت كردم، تصميم گرفتم كه مردم را باسوادكنم و به دليل علاقه زياد در اين راه تلاشهايگستردهاي را آغاز نمودم. من به دفتر سالاري وپشت ميز نشيني علاقهاي نداشتم. تنها هدفمفراهم كردن شرايط تحصيل براي مردم بود. بهوزارت آموزش و پرورش نامه نوشتم كه حاضرممجاني كار كنم و تنها به 50 معلم نياز دارم، هزينهاياب و ذهاب و غذاي اين معلمان را هم خودمپرداخت ميكنم. چيزي نمانده بود كه موافقتكنند، اما نشد. من چند مكتب بهوجود آوردم.حتي اندك دانشآموزان نخبه فارس كه كمي ازانگشتان يك دست بيشتر بود، را انتخاب كردم و دريكي از اتاقهاي خانهام كلاسي تاسيس نموده و بهعبارتي آنها را به فرزندي پذيرفتم و آموزششاندادم، كساني كه هم اكنون از چهرههاي ماندگاردر رشتههاي گوناگونند. بهر حال نتيجه كار را بهدولت نشان دادم. مرد بزرگي بهنام دكتر (كريمفاطمي) كه مدير كل وقت آموزش و پرورشفارس بود پس از 10 سال تلاشي كه كردم، كارم راپسنديد و عاشق اين كار شد. يك دانشسرايعشايري تاسيس نمودم و براي اولين بار از مدركصرف نظر كرديم، چرا كه ديپلمههاي آن زمانسواد مناسبي نداشتند، ضمن آنكه براي درسدادن در عشيره به معلميني احتياج داشتيم، كهخودشان از ايل باشند و سرانجام موفق شديم. دردانشسرا به جاي 2 سال، يك ساله نيروهايمان راتربي