عسل میناوند


تعداد بحث های ایجاد شده: 61
امتیاز بحث های ایجاد شده: 154

تعداد بازدید: 429
امتیاز بحث: 2

آخرين شوخي هدايت
1389/09/10

نوشتن
درباره صادق هدايت پدر داستان نويسي مدرن فارسي کار ساده اي نيست.صادق
هدايت را از داستانهايش مي شناسيم و نامه هايي که براي دوست و آشناهايش
نوشته از لابه لاي دست خطش و عکسهاي سياه و سفيدي  که از او
مانده مي توانيم بشناسيم. مي توانيم ببينيم توي کت و شلوار تميزي زل زده به
دوربين و با چشمهايش انگار دارد ما را دست مي اندازد! عکسي که بعد از
اولين خودکشي انداخته روي صندلي نشسته يک دستش را ستون صورتش کرده و کلاه
شاپويي به سر دارد.انگار دارد مچ کسي را مي گيرد يا از دنياي ديگر دارد
بقيه را مي پايد.

از
ظاهر او همين عکسها مانده و توصيفاتي که دوستانش از او نوشته اند .عزيز
ايرج مي نويسد:«با آنکه عينک مي زد ،خوشگل بود،موهاي پاشنه نخواب پيچيده به
رنگ شبق داشت بدون اين که فرق باز کند،آنها را به سمت بالا شانه مي
زد.چشمهايش نه ريز و نه درشت ولي براق و درخشان بود.گونه هاي فرو رفته اش
از هرگونه سرخي عاري بود.در زير پوست سفيد صورت ،زردي خوشايندي خود را نشان
مي داد به کار کسي کار نداشت اما خوشش مي آمد همه به کارش کار داشته
باشند،نويسنده ها از او تقليد بکنند و در جامعه صحبت از او باشد.ظاهرا ساکت
و آرام وخجول بود ،موقع راه رفتن سر خود را پايين مي انداخت ولي باطني
ملتهب و سوزان داشت.»1



صادق
هدايت را به خاطرقيافه و ظاهر ش يک ميرزا قلمدون توصيف مي کنند .«ميرزا
قلمدون ها معمولا محجوب و کمرو و مودب بودند ،با اندک سخن نادرستي سرخ مي
شوند و بردباري  مخصوصي از خود نشان مي دادن.همچنين در همه چيز و همه کار ظرافتي داشتند که هيچ طبقه  اي
در آن زمان اين ظرافت را به کار نمي بست.آهسته و پاکيزه غذا مي خورد.در
نخستين نگاه و با اولين برخورد قيافه صادق هدايت نشان مي داد که مردي است
از اهل قلم و از خانواده قلم به دستها.ده دقيقه بعداز آن که آدمي با او
صحبت مي نشست به خوبي احساس مي کرد که اين ميرزا قلمدون از همه ميرزا
قلمدونها محبوب تر ،مودب تر و ظريف تر است.اين حجب و کمرويي او متاسفانه در
سالهاي آخر عمرش دستخوش تاراج انديشه هاي تلخش شد و صادق هدايت سالهاي1320  پس از نبود.»2



آخرين
چيزي که او نوشته «روي جاده نمناک»سفرنامه اوست به شمال.سفرنامه اي است که
وقتي براي خودکشي به شمال مي رفته نوشته اما در لحظات قبل از مرگش در
پاريس سوزانده و از بين برده.با اينکه پدرش به او توصيه کرده بود دنبال
نقاشي برود نه نويسندگي که اجدادش از آن خيري نديده اند ،اما او به دنبال
نويسندگي رفت و نوشته هاي قابل توجهي از خودش به جا گذاشت که مورد تقليد
نويسنده هاي ديگر قرار گرفت.   اما غير از اين نوشته ا يکه
هرگز به دست ما نرسيده زنده به گور (1309)،سه قطره خون(1311)و بوف
کور(1315) از ديدگاه راوي آشفته ذهن و حساسي ،رنج ها و نوميدي هاي نسل خود ر
به شيوه اي سمبوليک بيان مي کند.



نظرات کاربران
ترتیب نظرات: جدیدترین به قدیمی ترین
نوشابه ايرانپرست (1389/09/11 17:49:42)
واي كه آخرين جمله اش چقدر زيباست
((  فلنگو بستم . شما بمانيد با اين زندگي حقيرتون ))
تو بوف كور ميگه :
در اتاقم يک آينه به ديوار است که صورت خودم را در آن
مي بينم و در زندگي محدود من اين آينه مهمتراز دنياي
 رجاله هاست که با من هيچ ربطي ندارند .
بنظر من روح بزرگ او تحمل پستيها وحقارت اين دنيا را نداشت


 1  
تمام حقوق برای سایت Tamoochin.com محفوظ است
©2024 Tamoochin.com | TCOM